دورخیز برای تو قیف شدن


رز سیاه تو قیف شد

در راستای اینکه کمتر از 2 ماه تا کنکور زمان مانده و من به شدت از بودجه بندی عقب هستم ، این وبلاگ را توقیف می کنم تا شاید با این ترفند از قیف کنکور رد شوم

تا اسفند خدا خود حافظ و نگهبان شما دوستان باشد

------------------------------------------------------------------------------------------------------

 پ . ن . 1 : از آدمیان ملولم و دیو و ددم آرزوست

 پ . ن . 2 : نمی دونم چرا هیچ وقت این موقع سال نمی تونم باشم

 پ . ن . 3 : بالاخره یه روز "نه" گفتن رو یاد میگیرم ، نمی دونم کی ، ولی می دونم که یه روزی می تونم

 پ . ن . 4 : قیف و توقیف بهانست ، می خوام تنها باشم ، همین

 پ . ن . 5 : تا اون موقع زیاد بلاگ ننویسید ! برگشتم جونم در میاد همه رو بخونم !

درباره ما . . .


پیش از خواندن : من زیاد حرف می زنم ، اگه حوصله ندارید این همه را بخوانید می تونید از وسطش که با تیتر "حال تشابهات "درباره ما" و "درباره الی"" مشخص شده بخوانید و مطمئن باشید چیزی رو هم از دست نمی دید !
عکس ها با کلیک کردن بزرگ می شوند

درباره ما
درباره الی

چند روز پیش " آبی " در وبلاگش در مورد فیلم " درباره الی . . . " نوشته بود که باعث شد خاطرات چند ما گذشته من از جلوی چشمم رد بشه
.
.
.
عصر 5 شنبه 21 خرداد ، یکی از دوستانم با من تماس گرفت و گفت که با تعدادی از دوستان می خوان برن به دیدن فیلم " درباره الی . . . " و از من هم دعوت کرد که باهاشون همراه بشم
منم که فشار روز های قبل ، حرص و جوش ها و بحث های طولانی حسابی خسته ام کرده بود قبول کردم که برای تغییر روحیه هم که شده همراهشون برم
به بهترین ( و تقریباً تنها ) سینمای کرج ، ساویز ، رفتیم که در حد معمولی ترین سینماهای پایتخته
ولی فیلم چنان خوش ساخت بود که کیفیت سینما نمی تونست تاثیری منفی روی کیفیت فیلم بزاره
اگر اهل خواندن نقد فیلم باشید داستان فیلم چیزی برای غافل گیری شما نداره چون از حد کلیشه های فلیم ایرانی بالاتر نمیره ، ولی چیزی که فیلم رو متفاوت می کنه کارگردانی بسیار بسیار عالی آقای فرهادی هستش که توانسته از تیم بازیگری بهترین بازی ممکنه رو بگیره
بگذریم ،،، من نه منتقد سینما هستم و نه قصد دارم درباره فیلم بنویسم
.
.
.
از سینما که بیرون آمدیم ، دوستی که منو دعوت کرده بود ، یک مکالمه طولانی و خیلی خیلی عجیب داشت
در نهایت وقتی صحبتش تموم شد خبری به ما داد که همگی شکه شدیم . خبری با واسطه از مهدی هاشمی که گفته بود نیروهای گارد ویژه خانه علی اکبر هاشمی رفسنجانی را محاصره کرده اند و امکان ورود و خروج به کسی را نمی دهند
اعتماد من به این دوستم چنان بالا بود که بدون بحثی حرفش رو باور کردم
این خبر در اون موقع که همگی برای فردا سرشار از امید بودیم مثل سیلی بود که رویاهامون رو با خودش می برد
شاید اگه الان با حوادثی که رخ داده خبر برسه که شخصی مثل هاشمی بازداشت خانگی شده زیاد تعجب نکنیم ، ولی اون موقع و در روز قبل انتخابات ، وحشتناکترین خبری بود که می شد به دستمون برسه
اولین چیزی که در اون موقع به ذهنم رسید این بود که احتمالاً باز قراره مثل دوره قبل با تقلب ، انتخابات به دور دوم بره و در دور دوم با اختلاف کم احمدی نژاد پیروز اعلام بشه . ولی این دوستی که خبر رو داده بود ، تحلیل بدتری داشت و می گفت که احتمالاً فردا خبری از صندوق های رای گیری نخواهد بود و طی یک کودتای نظامی ، علی خامنه ای از رهبری عزل و مصباح یزدی توسط خبرگان به عنوان رهبر جدید اعلام میشه
وقتی خانه رسیدم سعی کردم با دوستانی که بیشترین اعتماد رو بهشون داشتم ارتباط برقرار کنم و با هزار کنایه و مخفی کاری حالیشون کنم که چی داره می گذره ( چون در اون موقع واقعاً ترسیده بودم و اتفاقاتی که بعد اون افتاد بهم نشان داد که چقدر خام و ساده بودم ) ولی مسلماً این دوستان اون اعتمادی رو که من به دوستم داشتم به من نداشتند و با گفتن حرف هایی مثل "مگه ممکنه" ، "شایعه است" ، "خودت رو نگران نکن ، انشا الله چیزی نمیشه" و . . . خودشون رو قانع کردند که فردا انتخابات برگذار میشه و نه انتصابات !
البته این خبر بعداً توسط هیچ خبرگذاری انعکاس داده نشد ، پس هیچ تاییدیه و تکذیبیه ای هم در کار نبود ولی دوستم با خبر هایی که بعداً فبل از انتشارشون به من داد به من ثابت کرد که الکی بهش اعتماد نکردم
.
.
.
حال تشابهات "درباره ما" و "درباره الی"
در فیلم "درباره ما" ، جمهوریت نظام نقش الی ( ترانه علیدوستی ) را بازی کرد . الی از همان ابتدا یک دروغ گو بود ولی تمام دروغ هایش بعد از غرق شدنش نمایان شد . جمهوریت نظام نیز از همان 30 سال پیش فقط وعده ای تو خالی بود و این مساله بعد از کودتا ( غرق شدن ) به اثبات رسید
آقای خامنه ای نقش سپیده ( گلشیفته فراهانی ) را بازی کردند . همان طور که بعد غرق شدن الی ( کودتا علیه جمهوریت نظام ) ، سپیده سعی داشت با دروغ هایش از فاش شدن دروغ های الی جلو گیری کند به همان شکل آقای خامنه ای با دروغ ها و سخن رانی های پوچشان سعی می کردند توضیحی برای ترکیدن حباب جمهوریت جور کنند
نقش احمد ( شهاب حسینی ) را آقای احمدی نژاد ایفا کردند . همان طور که احمد با ساده انگاری ها و حماقت هایش دست به اشتباه می زد و زندگی موفقی با همسر قبلی خود ( استانداری اردبیل و شهرداری تهران ) نداشت ولی باز با توجه ای که سپیده ( آقای خامنه ای ) به او دارد با دیدن عکس الی ( جمهوریت ) عاشق او می شود و می خواهد او را به عقد خود در آورد !
شورای نگهبان با بازی در نقش علیرضا ( صابر ابر ) همه را انگشت به دهان می گذارد . او نامزد سابق ( اسلامیت از دست رفته ) الی ( جمهوریت نظام ) است . همان طور که علیرضا در پایان ماجرا می رسد ، شورای نگهبان هم علاقه ای از خود برای حضور نشان نمی دهد . علیرضا ( شورای نگهبان ) حاضر نیست بعد شناسایی جسد الی ( قبول تخلف در انتخابات ) به خانواده الی خبر دهد و فقط در خانه کیف او را بازرسی می کند ( بازشماری 10 درصد آراء )
نقش شهره ( مریلا زارعی ) را آقای هاشمی رفسنجانی بازی می کنند . شهره ( آقای هاشمی ) یک تمامیت خواه واقعی است . الی ( جمهوریت نظام ) و اتفاقاتی به خاطر الی می افتد ( اعتراضات پس از انتخابات ) برای او اهمیتی ندارد . تنها خواسته او این است که بچه اش ( ثروت و فرزندانش ) آسیبی نبیند . علی لاریجانی یکی از کاندیدا های بازی در این نقش بودند که در نهایت آقای هاشمی انتخاب شد .
مراجع تقلید با بازی درخشانی که در نقش امیر ( مانی حقیقی ) داشتند دهان همه منتقدین را بستند ! امیر ( مراجع ) آدم محافظه کاری است ، دروغ گو نیست ولی در مقابل دروغ دیگران واکنشی هم نشان نمی دهد ( در این صحنه مراجع نقش را بازی نکردند ، زندگی کردند !!! )
در این میان آقایان محصولی و دانشجو نقش پدر و مادر غایب الی را بازی کردند . ما می دانیم الی از پدر و مادرش زاده شده ! درست همان طور که این انتخابات آزاد و جمهوریت تازه کار تیمی و مشترک این عزیزان است . دکتر کردان نیز نقش ماما را داشتند ( در تدوین فیلم صحنه حضور ایشان حذف شده ، به همین دلیل نامی از ایشان در تیتراژ برده نشد )
حسین شریعتمداری نیز در این فیلم در نقش کودکان خردسال ظاهر شد . در صحنه ای که به کودکان ( شریعتمداری ) یاد داده می شود در حضور علیرضا دروغ بگویند ، بازی ایشان نشان از آینده درخشان این هنرمند کوچک دارد

------------------------------------------------------------------------------------------------------

پ . ن . 1 : خوب نشد . . . ولی نباید انتظار زیادی هم داشت . همین طور که گفتم من این فیلم رو فقط یکبار و آن هم تقریباً 6 ماه پیش دیدم

پ . ن . 2 : اگر شاهد غرق شدن عزیزی بودید هرگز این فیلم را تماشا نکنید ، چرا که صحنه های مربوط به غرق شدن کودک و الی آن تصاویر وحشتناک را جلو چشمتان زنده خواهد کرد

پ . ن . 3 : آقای هاشمی رفسنجانی ! شما که چند روز پیش فرمودید رهبری  تنها دلیل حفظ وحدت است ( یا یه چیزی تو همین مایه ها ) ، این ترانه از شهریار قنبری و با صدای فرهاد مهراد تقدیم شما باد :

تو هم با من نبودی
مثل من با من
و حتی مثل تن با من
تو هم با من نبودی
آن که می ‌پنداشتم باید هوا باشد
و یا حتی ، گمان می‌ کردم این تو
باید از خیل خبرچینان جدا باشد
تو هم با من نبودی
تو هم از ما نبودی
آن که ذات درد را باید صدا باشد
و یا با من ، چنان هم‌ سفره‌ ی شب
باید از جنس من و عشق و خدا باشد
تو هم از ما نبودی
تو هم مومن نبودی
بر گلیم ما و حتی در حریم ما
ساده‌ دل بودم که می ‌پنداشتم
دستان نا اهل تو باید مثل هر عاشق رها باشد
تو هم از ما نبودی
تو هم مومن نبودی
بر گلیم ما و حتی در حریم ما
ساده‌ دل بودم که می‌ پنداشتم
دستان نا اهل تو باید مثل هر عاشق رها باشد
تو هم از ما نبودی
تو هم با من نبودی یار
ای آوار
ای سیل مصیبت‌ بار

وقتی ورزشکاران ، دلاوران شدند !!! : به مناسبت 8 آذر ، تساوی تیم فوتبال ایران با استرالیا و صعود ایران به جام جهانی


من هیچ وقت فوتبالی نبودم
و هیچ وقت هم نفهمیدم که مردم از دیدن اینکه یه توپ زیر پای 22 نفر قل بخوره چه لذتی می برند
ولی حتی برای من هم روز 8 آذر روزیه که هیچ وقت نمی تونم فراموشش کنم
.
.
.
سال 76 ، روز 7 آذر ، جمعه و مصادف با جشن مبعث حضرت محمد (ص) بود
همه فامیل خونه مادر بزرگم بودیم و پسر دایی هام در مورد بازی فردا صحبت می کردند
می گفتند که باید بازی 2 - 2 بشه تا ما بتونیم به جام جهانی بریم ( حالا هم که به این سن رسیدم نفهمیدم که چرا ما با بردن استرالیا نمی تونستیم بریم جام جهانی و حتماً باید مساوی می کردیم ! اونم نه هر مساوی بلکه باید حتماً 2 - 2 می شدیم )
فردا تو مدرسه هم همین صحبت بود
من که تا اون موقع هیچ کدوم از بازی های تیم ملی رو نگاه نکرده بودم ، به حرف های بچه ها حتی توجه هم نمی کردم ، چون اصلاً فوتبال دیدن برام اهمیتی نداشت
اصلاً ‌این همه جلز و ولز بچه ها رو درک نمی کردم
اون موقع من اول راهنمایی بودم و در نتیجه همگی جز کوچیک های مدرسه بودیم
شایعه هایی پیچیده بود که سوم ها می خوان قبل شروع بازی مدرسه رو تعطیل کنن
چون کلاس های ما 3 روز اول هفته 4 زنگه بود و تا ساعت 14 طول می کشید و بازی هم ساعت 13 یا 13:30 قرار بود شروع بشه ( تو نوشته هام دقیقاً یاداشت نکردم که کی بازی شروع می شد )
خلاصه موقع شروع بازی همه رو تو سالن مدرسه جمع کردند تا بازی رو تماشا کنن
من تا ساعت 14 نشستم و بعدش پا شدم رفتم پیش ناظم و مدیر که پیش معلم ها نشسته بودند و گفتم وقت مدرسه تموم شده و من می خوام برم خونه ! با چنان نگاه متعجبی منو نگاه کردند که هنوز هم نگاهشون رو فراموش نکردم
هیچ کس از جاش تکون نمی خورد ! انگار مسحور تلویزیون شده بودند !
عجیب اینجا بود که تو خیابون هم هیچ اثری از آدمیزاد نبود
وقتی خونه رسیدم مادرم هم خونه بودند ، و وقتی پرسیدم که چرا زود اومدند ، گفتند که مدیرشون به خاطر بازی فوتبال مدرسه رو زود تعطیل کرده بودند
واقعاً تو اون سن برام عجیب بود که چرا مدرسه ها ( که در اون دوران در نظر من منظم ترین و دقیق ترین و سختگیرترین جاهای دنیا بودند ) این جوری بی خیال درس مشق شدند !
مادر عزیزم هیچ واکنشی جهت رساندن ناهار به شکم این حقیر از خودشان نشان ندادند پس منم با ایشون همراه شدم تا ببینم این بازی مسخره ( !!! ) کی تموم میشه تا بتونیم ناهار بخوریم !
.
.
.
درسته که من فوتبال نگاه نمی کردم ، ولی تو کوچه با بچه ها بازی می کردم
برای همین می تونستم فشاری رو که روی بازیکن های ایران بود رو احساس کنم
گزارش گرم و از همه وجود گزارشگر ( که بعداً اسمش رو یاد گرفتم و فهمیدم که خیابانی هستش !!! ) درک این حس رو صد چندان می کرد
.
.
.
نمی دونم این عشق بازیکنان ایرانی به وطنشون بود یا تاثیر دعا های سینه چاکان فوتبال در روز مبعث یا هر دو که باعث به وقوع پیوستن معجزه ملبورن شد
این که ایران 2 تا گل بخوره و بعد تو چند دقیقه پیاپی 2 تا گل بزنه و نتیجه همونی بشه که باید میشد
یا اون وحشی بازی تماشاگر استرالیایی که اعتماد به نفسی به بازیکنان ایران داد

از هر زاویه بهش نگاه کنی اثری از دست خدا رو می بینی
.
.
.
ایران بازی رو برد ( با اینکه مساوی کرد ! ) و اون بازیکنان قهرمانان فوتبال من شدند
عابدزاده ، علی دایی ، خداداد عزیزی ، کریم باقری و . . .
تنها خداداد نبود که خدا داد بود
بلکه عین 11 نفر رو خدا به ما داده بود
.
.
.
الان هر بار که می بینم تلویزیون نشان میده خداداد به دلیلی جریمه و محکوم میشه و یا علی دایی این چنین مسخره میشه ، دل من ریش ریش میشه
چون من فوتبال ایران رو با این اسطوره ها شناختم و برام واقعاً سخته که ببینم حالا بدون در نظر گرفتن کاری که کردند این چنین محکوم بشوند
.
.
.
گل فوق العاده زیبای عزیزی ، برداشتن و کشیدن سیگار نیمه سوخته توسط مربی ایران بعد گل دوم ، بیماری خیابانی که به خاطر هیجانات زیاد بازی ایجاد شده بود و صد ها خاطره تلخ و شیرین فوتبالی دیگه همگی جز خاطرات جاویدان 8 آذر هستند

------------------------------------------------------------------------------------------------------

پ . ن . 1 : این روند قهرمان کشی که تو کشور ما وجود داره واقعاً اسفناکه ، . . . ، می ترسم تا چند وقت دیگه تو کتاب های درسی بنویسند که مدارکی هست که نشون میده سیاوش با همسر کیکاووس روابط غیر افلاطونی داشته و جز عمال استکبار بوده که بعد افشا شدن خیاناتش ، به توران ( که باز مدارکی هست که نشون میده همون آمریکای امروزیه ) فرار می کنه و در اونجا به خاطر خدماتش به غرب ، چون هنوز تو اون دوران مدال افتخار اختراع نشده بود ، دخترهای شاه و وزیر توران رو هدیه میگیره !

پ . ن . 2 :
گل کریم باقری ، از چند دقیقه قبل گل تا رسیدن به گل رو از اینجا دانلود کنید ( با حجم 4.16 مگابایت ) و خود لحظه گل رو از اینجا ( با حجم 604 کیلوبایت )
گل خداداد عزیزی ، از چند دقیقه قبل گل تا رسیدن به گل رو از اینجا دانلود کنید ( با حجم 4.24 کیلوبایت ) و خود لحظه گل رو از اینجا ( با حجم 921 کیلوبایت )
برای دانلود فیلم خلاصه بازی ، گل های استرالیا و شادی مردم بعد بازی به این آدرس برید

پ . ن . 3 : اسم بازیکنانی رو که نام بردم رو هم بعد این بازی یاد گرفتم !

پ . ن . 4 : باز فوتبال دیدن یه چیزی ، ولی هیچ وقت بچه های هم سن و سال خودم رو که کارتون فوتبالیست ها رو نگاه می کردند درک نکردم ! خداییش مسخره ترین کارتون کل دوران کودکی ما بود

مردی از تبار شریعت علی : به مناسبت 3 آذر ، زاد روز دکتر علی شریعتی



دکتر علی شریعتی
بزار بگن
بزار بگن حسودی کردن گناهه
ولی من بازم حسودی می کنم
حسودی می کنم به نسلی که این امکان براش فراهم بود که خودش رو به حسینیه ارشاد برسونه و سر جلسات سخنرانی دکتر حضور پیدا کنه
دکتر ؟
دکتر ! در واقع در سال های دور و برای جوان های اون دوران ، "دکتر" فقط تداعی گر یک نفر بود . لااقل در زمینه سیاست و اجتماع هر کس صحبتی از تفکر و کتاب می کرد و لفظ "دکتر" رو به کار می برد منظورش فقط دکتر علی شریعتی بود

ولی با همه این حرف ها ، اون عده ای که در اون دوران هم چیزی از حرف های دکتر نمی فهمیدند و در اون موقع از اندیشه دکتر می ترسیدند ولی قدرت مقابله با کلام و اندیشه دکتر رو نداشتند ، حالا ، در این زمان ، در حالی که دست ما به دکتر کوتاه شده ، زبونشون دراز شده
حالا بد گفتن از دکتر و ضد شریعتی بودن خودش باعث افتخاره و سکوییه برای رشد
مردی که ساواکی ها اونو انقلابی می دونستند و حالا بعد انقلاب عده ای که در اون دوران اصلاً معلوم نیست کجا بودند و الان خودشون رو پرچم دار انقلاب می دونند دکتر رو ساواکی می خوانند

درسته که من و شما فرصت بودن و دیدن دکتر رو نداشتیم ، ولی حتی برای ما هم شریعتی فقط یک اسم روی جلد کتاب و سنگ قبر نیست
دکتر از اون دسته افراد بود که نه طول بلکه عرض زندگیش اون قدر با ارزش بود که بدل به یک راه بشه ، راهی که تا کمال ادامه داره

همون عده ای که گفتم با کوبیدن دکتر سعی می کنند برای خودشون اعتباری کسب کنند ، علاقه زیادی دارند که دکتر ، اندیشه اش و راهش فراموش بشه
ولی تلاششون همیشه نتیجه عکس داده و شاید همین تلاش این دوستانه که دکتر رو ماندگار کرده !
.
.
.
تولدتون مبارک دکتر
.
.
.
دو جمله از دکتر علی شریعتی و یک نتیجه گیری :
- حسینیه ارشاد یک مکان نیست ، یک حادثه ، یک جمع و یک مجلس نیست یک "جریان" است
- وقتی در صحنه حق و باطل نیستی ، هر جا که می خواهی باش ، چه به نماز ایستاده باشی ، چه به شراب نشسته باشی ، هر دو یکیست

16 آذر نزدیکه ، 16 آذر هم نام زمان و مکانی نیست ، یک حضوره ، همه ما درس و دانشگاه و کار و زندگی داریم ، ولی تنها فرصت حضور همون یک روزه ، از دستش نده
  ------------------------------------------------------------------------------------------------------

پ . ن . 1 : نباید انتظار زیادی از من داشت ، وقتی کسی که فکرش در حد موریانه ایه در مورد دکتر بنویسه چیزی بیشتر از این نمیشه

پ . ن . 2 : هیچ وقت در 29 خرداد در مورد دکتر ننوشتم و نخواهم هم نوشت ،،، اصلاً آدم چطور می تونه به مناسبت شهادت کسی بنویسه که اندیشه اش بین ما حضور کامل داره ؟؟؟

پ . ن . 3 : دوستان تهرانی وقت کردند سری هم به خانه-موزه دکتر بزنند : خیابان جمالزاده شمالی ، کوچه ده متری نادر ، پلاک 10


خانه موزه دکتر علی شریعتی
منبع عکس : وبلاگ سرای کویر

رهایم نکن : به مناسبت 20 آبان ، زاد روز ابراهیم رها


واقعیت اینه که ما آدم ها از همون 1/1/1 که به دنیا می آییم چیزی حالیمون نیست ! و کم کم در اثر تجربه آموزی ، مشاهده و مطالعه به دانستنی های خود می افزاییم
این آموزش ها تا جایی ادامه پیدا می کنه که تبدیل به یک شعور در ذهن انسان بشه
من و خیلی از هم سن و سال های من ، شعور سیاسیمون رو مدیون ابراهیم رها هستیم
مردی که نوشته هاش برای ما که نوجوان بودیم فقط و فقط حکم مطالب طنز و خنده دار رو داشت و خوندنش باعث سرگرمیمون میشد
ولی کم کم یاد گرفتیم که عمیق تر به حرف هایی که میزد توجه کنیم و تازه اون موقع بود که متوجه شدیم هر نوشته این مرد دریه که ما رو به سمت واقعیت تلخ سیاسی راهنمایی می کنه
و به این شکل بود که نوع نگاه سیاسی ما شکل گرفت
.
.
.
نمی دونم بگم که رها آدم بی باکیه یا اینکه فقط یه بی کله هستش
چون هر بار قلم به دست گرفتن این مرد می تونه باعث بشه که زندگی رو که ساخته از بین بره
با خودم می گفتم باید دارای روح رهایی باشه که این چنین رها از ترس عاقبت کارش همچنان بنویسه
ولی از وقتی یکی از مطالبش روخوندم متوجه شدم که اونم مثل ما آدمه و می ترسه ولی قادر به کنترلشه ، ارادتم بهش بیشتر از همیشه شد ( لینک مطلب )
.
.
.
یک بار در یکی از نوشته هاش یکی از دوستانش رو مورد خطاب قرار داده بود و گفته بود : امیدوارم پشتت به دیوار هر زندانی تکیه داده شده سالم و سلامت باشی

آرزوی من در این روز اینه که شما همیشه سالم و سلامت باشید بدون اینکه به دیوار زندانی تکیه بدید
.
.
.
تولدت مبارک


------------------------------------------------------------------------------------------------------

پ . ن . 1 : مسلماً مطلب خود رها در مورد تولدش جالب تره ( لینک مطلب )

پ . ن . 2 : این نوشته هیچ چیز نیست جز یک تشکر از مردی که به ما راه درست رو نشون داد

ک مثل کین خواهی ؟ یا ک مثل کامیابی ؟


سایت یاهو بخشی داره به اسم Popular Searches ، و همون طور که از اسمش پیداست کلمات جستجو شده پر طرف دار رو نمایش میده
من معمولاً هر روز به این قسمت یه نگاهی می اندازم
عکس زیر متعلق به روز چهارشنبه ، 13 آبان ، مصادف با 4 نوامبر هستش ( اگر روی عکس کلیک کنید بزرگ می شود )

Yahoo Popular Searches

همون طور که می بینید در جستجو ها اثری از اتفاقات در جریان ایران نیست
حتی اتفاق 30 سال پیش و تسخیر سفارت آمریکا هم در میان جستجو ها نیست
البته نبودن اتفاق 30 سال پیش در میان جستجو های برتر ، خودش این نوید رو میده که ممکنه این اتفاق فراموش بشه
ولی نبود اتفاقات حال حاضر این تنگر رو به ما میزنه که بر عکس تصوری که داریم ( یا بهتره بگم دارم ) اون قدر ها هم مورد توجه مردم دنیا قرار نداریم
اون قدر ها برای مردم مهم نیست که در گوشه ای از این دنیا مردمی دارن برای حق آزادیشون می جنگنند
.
.
.
عنوانی که مقام دوم رو در میان جستجو های اون روز به دست آورد اسم "گای فوکس ( Guy Fawkes )"  بود
نام گای فوکس با اتفاقاتی که مربوط به 4 و 5 نوامبر مربوط میشه گره خورده که به نام "توطئه باروت" معروفه
زمانی که در سال 1558 میلادی "الیزابت اول" به عنوان ملکه در انگلستان به قدرت رسید ، با توجه به اینکه پیرو آیین پروتستان بود ، برای کاهش نفوذ پاپ و افزایش قدرت خودش دین رسمی انگلستان رو پروتستان اعلام کرد و آیین کاتولیک رو ممنوع اعلام کرد
این فشار و اعمال قدرت با فوت ملکه الیزابت از بین نرفت بلکه با به قدرت همسر ملکه ، "پادشاه جمیز اول" ادامه پیدا کرد

در سال 1605 ، تعدادی از افراد با نفوذ لندن تصمیم گرفت با انفجار ساختمان پارلمان ( مجلس عوام و اعیان ) در روز 5 نوامبر که قرار بود به دست پادشاه افتاح بشه ، اقدام به ترور پادشاه و نمایندگان پروتستان  پارلمان کنند و با این طریق دین واقعی مسیح رو در انگلستان زنده کنند ( به اعتقاد خودشون )ه 
البته با لو رفتن این توطئه ( ؟ ) در ساعات آغازین روز 5 نوامبر ، یعنی چند ساعت پس از نیمه شب ، مامورین حکومتی ، گای فوکس رو در حالی که در حال نگهبانی از 800 کلیوگرم باروت که در زیر ساختمان پارلمان مخفی شده بود پیدا کرده و بدین صورت این طرح به سرانجامش نرسید

البته من قصد داستان گویی در این مورد رو نداشتم ، فقط خواستم به صورت خلاصه از موضوع آگاه بشید ، . . . ، اگه مایل به مطالعه و خواستار جزییات بیشتر هستید می تونید از لینک های گذاشته شده استفاده کنید

در سال 2005 فیلمی به نام " V for Vendetta "  ساخته شد که با الهام گرفتن از جریان توطئه باروت و کتاب 1984 جرج اورول بود ( فیلم نامه توسط "برادران واچوفسکی" که بیشتر به عنوان فیلم نامه نویس و کارگردان "سه گانه ماتریکس" شناخته میشن نوشته شده بود )

V for Vendetta

.
.
.
از همون روزهایی که جنبش سبز فعالیت خودش رو شروع کرد V به عنوان یکی از نمادهای جنبش سبز انتخاب شد

V for Victory

اما V برای چی ؟
V for Vendetta or V for Victory ؟
یا به عبارت دیگه :
ک مثل کین خواهی یا ک مثل کامیابی ؟

این سوالی نیست که منو شما قادر به جواب دادن اون باشیم
جواب این سوال رو رهبران این جنبش باید بدهند
اون ها باید بگند از قدرتی که در دستانشون قرار داده خواهد شد برای چه هدفی استفاده خواهند کرد
برای پیروزی وطن یا برای تلافی خرده حساب های سابق با رهبران فعلی کشور
ولی بزرگان ! اگه قرار باشه شما هم زمانی که به قدرت رسیدید از زبان چماق برای مخالفینتون استفاده کنید فرق شما با افراد فعلی چه خواهد بود ؟
اگر اون موقع به این نتیجه برسید که گفت گوی تمدن ها دیگه جوابگوی نیازهای شما نیست چه ؟

روز 13 آبان من شاهد کتک خوردن یک لباس شخصی توسط مردم بودم ،،، البته برای اون شخص احساس تاسف نمی کنم چرا که اتفاقی که براش افتاد کاری بود که خودش سر مردم میاره ، ولی باید قبول کرد که این رفتارها پسندیده نیست
درسته که خودم شاهد اعمال خلاف ( یا بهتر بگم جنایات ) اون ها بودم ، ولی باز هم میگم که اون ها آدم هستند
یک چیر رو فراموش نکنید ، حرکت 30 سال پیش ما یک کین خواهی بود ، حرکتی که حالا جز پشیمانی چیزی برای ما نداشته
فقط دعا می کنم از وسوسه شیطان دور بمانیم
و تنها امیدم اینه که سال ها بعد ، وقتی صحبت از V میشه ، ما مردمان این جنبش رو با کلمه Victory به یاد بیاورند نه Vendetta

ممنونم که تحمل کردید

------------------------------------------------------------------------------------------------------

پ . ن . 1 : پیشنهاد می کنم حتماً این فیلم رو تهیه و تماشا کنید 

پ . ن . 2 : ( اضافه شده در : 88/8/20 ) مطلبی رو که نگفتم و فکر کردم خوانده متوجه میشه اینه که آیا واقعاً ما باید به قصد انفجار بیت رهبری رفتیم تا دنیا نگاهش به سمت ما برگرده ؟؟؟ آیا حرکت های صلح طلبانه برای تغییر برای کسی اهمیتی نداره ؟؟؟

77 دوست ، 88 آشنا





امروز درست یک روزه وُ یک ماهه و ُ یازده ساله که ندیدمت
نیمرخ رو میگم
فَ فَ رو میگم
هپت هپت هفتاد و هفت رو میگم
.
.
.
77/7/7 رو یادت میاد ؟
یادت میاد اون روز ها و اون دوران رو با کیا می گذروندی ؟
یادت میاد آدم هایی که در اون دوران دنیای تو رو تشکیل می دادند کیا بودند ؟
الان چند نفرشون موندند ؟
چند نفرشون هنوز تو دنیای تو جا دارند ؟
با چند نفرشون هنوز هم دل هستی نه اینکه مثل بقیه آدم ها باهاشون فقط ( اونم نا خواسته ) هم شهری باشی ؟
چند نفرشون رو تو شهر دود گرفتت دیدی و از نگاهش فرار کردی که خدایی نکرده مجبور بشی از وقت گران بهات بگذری و سلامی بدی ؟ 
اصلاً چند نفرشون رو به یاد داری ؟ 
شاید تو هم مثل این میلیون ها آدمی باشی که دوستای 77/7/7 رو 1 روزو ، 1 ماهو 11 ساله که ندیدی 
ولی چرا یا همون سوال معروف "چی شد که این طور شد ؟"
.
.
.
حتماً انتظار داری که بگم عجب دوره زمونه نامردیه و هیچ کس به فکر و هیچ کس نیست و از این جور حرفا !
ولی نه
چرا زمونه رو بگم ؟ میگم خودت عجب آدم نامردی هستی که به فکر هیچ کس نیستی !
با زدن این حرف ها حتماً توجیح های بیشمارت قطار وار ردیف میشن
رفتن از ابتدایی به راهنمایی ، از راهنمایی به دبیرستان ، از دبیرستان به دانشگاه
عوض کردن خونه و محله
مهاجرت از شهری به شهر دیگه 
تا دلت بخواد میشه دلیل آورد 
.
.
.
آره دلیل زیاده ! خوب که چی ؟
آخه برای چی باید دلیل آورد ؟
در حالی که تو درست بودن اون حرفت شک هست !
اصلاً برای چی باید با کسی که تو سال 77 می شناختی رابطه داشته باشی ؟
اصلاً برای چی باید به یادت داشته باشیشون ؟
که چی ؟
آره . . . حرف از دوست و دوستی های قدیمی زدن شیرینه
ولی هر دوستی یک آزمایشه
یک مرحله هستش که باید بهش وارد بشی و اگه رشد نکنی و ازش خارج نشی بازنده ای
آخه دوست دوران ابتدایی و راهنمایی و دبیرستان به چه درد آدم می خوره ؟
هم محله ای های سابق رو می خوام ببینم که چی ؟
.
.
.
آره درسته
هر دوستی یه امتحانه
ولی مگه آدم آموخته های و تجربه هایی رو که از هر آزمون به دست میاره رو دور میریزه ؟
مگه فقط شرط ، شرط عبور از امتحانه ؟
دیگه چیزی بعدش مهم نیست ؟
.
.
.
باشه
ولی بگو ببینم
کسی که باهاش تو دوران ابتدایی تو یه نیمکت می نشستی چه به کار الان من میاد غیر اینکه یه سری خاطره تلخ و شیرین رو برام تداعی کنه چه کار دیگه ای برام می تونه انجام بده ؟ 
.
.
.
تو از کجا می دونی اون الان کجاست و چه کارست ؟
چه میدونی الان تو چه موقعیتیه ؟
شاید اگه بودی می تونستی بهش کمک کنی
اصلاً شاید اون می تونست یه گره از کار تو باز کنه 
دنیاست دیگه
چه می دونی ؟؟؟
.
.
.
اینم قبول
ولی بگو ببینم
این دوست با معرفت که قراره گره از کار من باز کنه کجاست پس ؟
چرا تو این همه سال یه سری به من نزده ؟
یه خبری از من نگرفته ؟
اینه معنی دوستی که ازش حرف میزنی ؟
این قراره مشکل منو حل کنه ؟
این که تو این همه سال حتی یه زنگ هم به من نزده !
منی که نه خونمون عوض شده
نه تلفنمون عوض شده
حتی کابل برگردون هم نشده که بگم شماره ها جا به جا شده و به این بهانه نتوسته پیدام کنه !
این رفیق که میگی که بهتره بگم این نارفیق حتی نخواسته ببینه من زندم یا مرده
اون وقت تو میگی اگه باهاش ارتباط داشتم مشکلش رو هم حل می کردم ؟؟؟!
.
.
.
واقعاً ببخشید
نمی دونستم تفکرات شما مثل کشیش های قرون وسطاست که فکر می کردند زمین در وسط کاینات قرار داره و مه ، خورشید و فلک دور زمین و آدم هاش می گردند
چرا فکر می کنی جایی که تو واستادی مرکز زمینه
چرا فکر می کنی که این قدر خاص و ویژه ای که آدم و عالم باید همیشه به یاد شما باشن و ازتون یاد کنن و تا کمر خم شده در خدمت شما ؟!
اگه اون نامرده و حق دوستی رو به جا نیاورده تو چرا کم گذاشتی ؟ تو چرا نامردی کردی ؟
تو چرا نرفتی دنبالش که هم شادش کنی از این که ببینه به یادش بودی و هم اینکه شرمنده بشه از رفاقتی که برات نکرده ؟؟؟
چرا برای یه بار هم که شده نخواستی خودت اون کسی باشی که دوستی رو معنی می کنه ؟
چرا نخواستی تو کسی باشی که هر وقت صحبت از وفاداری میشه تو رو مثال بزنن ؟
چرا ؟ چون ترسیدی تو این راه مجبور بشی هزینه هایی بپردازی ؟
ترسیدی خدایی نکرده یکی ازت کمک بخواد !
تو هم که گرفتار ! اصلاً وقت سر خاروندن نداری ! چه برسه بخواهی به یه نفر هم کمک کنی !
تو همین بتونی گیلیم خودت رو از آب بکشی شاه کار کردی ! نه ؟
از این جور حرفا دیگه ! نه ؟
.
.
.
ببینم حالت خوبه ؟
تا حالا تو زمین زندگی کردی ؟ تجربشو داری ؟ نکنه از مریخ اومدی که از هیچی خبر نداری !
اصلاً تو از گرفتاری های زندگی چی می دونی ؟
ببینم . . .
اصلاً می دونی دغدغه چیه ؟ داشتی تا حالا ؟
دانشگاه می دونی یعنی چی ؟ استاد و پروژه برات معنی داره ؟ افتادن و مشروطی تا حالا به گوشت خورده ؟
کار داری ؟ خرج زندگی چیزی رو تو ذهنت تداعی می کنه ؟ معنی اخراج و بیکاری رو می دونی ؟

.
.
.
مشکل تو اینه که فکر می کنی فقط خودت دچار این مسایل هستی
ولی شاید هم راست میگی
ما آدم ها واسه خودمون یه دنیا ساختیم ، گرفتاری هاشم خودمون علم کردیم
بعد برای اینکه بخواهیم ارزش های جامعه مون رو نشون بدیم تعابیر غیر ممکن و اسطوره ای از دوستی (‌و خیلی چیز های دیگه ) ساختیم
ببخشید
من اصلاً طرف صحبتم رو اشتباه انتخاب کردم !!! 
.
.
.
برو بزار باد بیاد !
منو باش که فکر می کردم تو دوستمی و می تونستم بهت تکیه کنم !
تو هم مثل بقیه ایه
برو بالا
توقف بیجا مانع کسب است ! 
.
.
.
.
.
چند سال پیش قبل اینکه کانال super RTL قطع بشه یه کارتون میداد که مال والت دیزنی بود
به این صورت بود که یه سالن خیلی بزرگ بود که تو اون همه شخصیت های کارتون های دیزنی حضور داشتند
همشون ! حتی اونایی که تو یه سکانس نقش درخت هم بازی کرده بودند حضور داشتند و مجری برنامه هم میکی موس بود
این به صورت سریال هر روز پخش میشد و هر روزش مال یه شخصیت بود و خاطرات اونو با دادن تکیه هایی از اون کارتونی که توش بوده رو باز گو می کرد
.
.
.
پیش خودم فکر می کردم چی میشد اگه آدم می تونست همه آدم هایی رو که تو زندگیش نقش داشتند رو یه جا حتی شده واسه یه روز جمع کنه
حتی راننده تاکسی هایی هم که سوار ماشینشون شدی هم بودند
همه بودند تا این فرصت بهت داده بشه که از همشون تشکر کنی
به خاطر اینکه اگه الان اونجا هستی فقط و فقط به خاطر اون آدم هایی هستش که اونجا حضور دارند
تک تکشون رو تو بغلت می گرفتی و فشارشون می دادی !!! 
تقریباً مثل فیلم "ماهی بزرگ"
چیه ؟؟؟ چرا اینجوری نگاه می کنی ؟ آرزو بر جوانان عیب نیست !!!
.
.
.
ما تو رشتمون ( مهندسی صنایع ) قانونی داریم به اسم قانون پارتو که میگه 80٪ از ثروت جامعه دست 20٪ از افراد جامعه هستش 
این مساله قابل تعمیم به سایر مسایل هم هست
مثلاً تو کارخانه 80٪ از دارایی کارخانه صرف خرید 20٪ مواد اولیه اون میشه
و یا 80٪ از زمان که صرف تولید یک قطعه میشه شامل 20٪ از مراحل تولید اون قطعه میشه
ما از این قانون برای افزایش بهره وری در جاهایی که تغییرات بیشترین تاثیر رو دارند استفاده می کنیم
.
.
.
حرفی رو که در مورد جمع کردن افرادی رو که تو زندگیت دیده بودی رو دوباره به یادت بیار
واقعیت اینه که جمع کردن همه این افراد نه تنها خیلی سخته بلکه اگه بخوام رو راست باشم باید بگم غیر ممکنه !
ولی قانون پارتو باز اینجا مشکلات رو حل می کنه
80٪ از تاثیراتی رو که تو توی زندگیت گرفتی رو 20٪ افرادی که تو زندگیت دیدی روت گذاشتند !!! ( فکر کنم به این میگن ارتباط بین سنعط و دانشقاح !!! )
برای همین من رفتم دنبال جمع کردن اون 20٪
بهترین دوران زندگی من دورانی بود که در راهنمایی حافظ درس خوندم
حافظ هیچ چیزی خاصی نسبت به سایر مدارس نداشت
چیزی که اونو از بقیه متفاوت می کرد معلمایی بودند که برات مثل پدر بودند و دوستایی که مثل برادر بودند
حرف ها و تکیه کلام های معلم ها ، خصوصیت بچه ها ،‌ . . . ، همه اینا چیز هایی هستند که بعد از این سال ها هنوز با من موندند
سال تحصیلی 78 - 79 ما سال سوم راهنمایی بودیم و بعد امتحان نهایی راه ما از هم جدا شد
ولی دل هامون نه
امسال من بعد از عید فطر دفتر تلفن قدیمی مو آوردم و سعی کردم بچه ها رو پیدا کنم
شماره هایی که از بچه ها داشتم 6 رقمی بودند !!!
اون سال ما 3 تا کلاس سوم بودیم که با فرض 30 نفره بودن کلاس در کل 90 نفر می شدیم
من تونستم با هزار ژانگولر بازی 42 نفر از بچه ها رو پیدا کنم
البته ناگفته نماند که با بعضی هاشون هم دبیرستانی و هم دانشگاهی هم بودم و این مساله خودش کمکی بود
بچه ها رو جمع کردم و 5 شنبه 2 مهر همگی رفتیم مدرسه راهنمایی حافظ
نهایتاً 30 نفری از بچه ها اومدند ( البته نشد که هممون تو یه لحظه همگی با هم باشیم ، چون یه عده فقط برای نیم ساعت اومدند و یک عده هم دیر اومدند )
چون روز دوم بود و هنوز مدرسه رو فرم نیومده بود و بعضی از معلم ها هنوز نیومده بودند بعضی از بچه ها جای معلم هاشون سر کلاس رفتند !!!
روز واقعاً فوق العاده ای بود
نه تنها برای ما که معلم هامون هم اعتراف کردند که تا حالا نشده بود بچه ها بعد 10 سال همگی با این تعداد به مدرسه سر بزنند
.
.
.
برای پیدا کردن بچه ها دست به هر کاری زدم
مثلاً برای پیدا کردن یکی از بچه ها ، ‌از طریق دوست یکی از دوستام شماره داماد یکی از بچه ها رو پیدا کردم و از طریق دامادشون اونو پیدا کردم
یا مثلاً یکی از بچه ها یه نشونی بهم داد و گفت 10 سال پیش دایی یکی از بچه ها فلان جا مغازه داشت و منم رفتم اونجا و از طریق داییش پیدا کردم
یکی رو از طریق مستاجرشون
. . . 
خلاصه دست به هر کاری زدم !!! ( البته نه هر کاری ها !!! )
.
.
.
همه اینا به کنار
جالبش این بود که هیچ کدوم از بچه ها براشون قابل قبول نبود که این کارا داره از طرف من انجام میشه
کسی که همیشه سرش به کار خودش بوده و کاری به کار هیچ بنی بشری نداشت
کسی که از هم دوره ای های خودش فقط اسم بچه هایی رو می دونست که فقط اسمشون تو لیست کلاس بوده و 3 سال هم مدرسه ای بودن باعث نشده بود بخواد بقیه رو بشناسه
ولی کار دنیا همیشه وارنونست


.
.
.

پ . ن . 1 : راستش از وقتی که این اتفاق افتاد همش می خواستم در موردش بنویسم ولی همیشه یه جوری از زیرش در میرفتم ، چون زیادی شخصی بود و واقعیت اینه که منم اهل این جور بلاگ ها نیستم و از وقتی این وبلاگ رو راه انداختم کلی هم ناپرهیزی کردم

پ . ن . 2 : از یار های دبستانیم ممنونم که به من کمک کردند تا رویامو به واقعیت بدل کنم

پ . ن . 3 : دودل بودم که عکس بزارم یا نه . . . حالا میزارمش باشه تا ببینم صدای کی در میاد تا اون موقع یه فکری می کنم !!! ( توضیح عکس : یکی از چندین عکس دست جمعی که گرفتیم ، ولی همون طور که گفتم نشد که هممون تو یه لحظه با هم باشیم ، چون یا یه عده رفته بودند و عده ای دیر آمدند ) ( خوشبختانه به لطف تکنولوژی دیگه لازم نیست کسی پشت دوربین بایسته تا مرد پشت دوربین از خاطره ها پاک نشه )

پ . ن . 4 : بهترین خاطره اون روز فوتبالی بود که تو حیاط بازی کردیم !!!

پ . ن . 5 : اون دوران تخته ها سیاه بودند ، شاید برای همینه که ما سیاه بخت شدیم . . . الان تخته ها سفید شدند ، بیایید کمک کنیم نسل بعد چون ما نباشه

پ . ن 6 : شدیداً تنبل شدم ، سال روز در گذشت کازانتزانکیس ، مشیری و امین پور و تولد مموتی ( !!! ) و روز جهانی کوروش کبیر گذشت ، با اینکه برای همشون هم بلاگ نوشتم ولی نتونستم ( نخواستم ) پستشون کنم ،‌ نوشته ها راضیم نکردند . . . البته به این معنی نیست که این راضیم کرد . . . ولی اینو نوشتم که فقط بگن آپ شده !!!

پ . ن . 7 : آقای نارنجی و آقای قرمز هر کدوم از یه طرف پشت بوم افتادند ولی اگه حرف های قرمز به نظرت منطقی میاد برای اینه که من طرف صحبتم رو اشتباه انتخاب کردم !!! D:

پ . ن . 8 : ببخشید که طولانی شد و ممنون که تحمل کردید

پ . ن . 9 ( اضافه شده در 88/8/10 ) : اینو یادم رفت بگم که ساعت 12 که از مدرسه اومدیم بیرون از سه راه گوهر دشت تا درختی با ع.ن. پیاده رفتم . اون روز تماماً آفتابی بود ولی وقتی ما بیرون اومدیم بارون شروع شد ،،، وای که چه پیاده روی عالی بود ، عین 2 ساعت رو بارون بارید ،،، قدم زدن تو یه روز بارونی با یه دوست خیلی خوب چیزی نیست که آدم بتونه فراموشش کنه ، ممنونم ع.ن.

"آسیب شناسی سرور یک تراوین ایران" یا "چی شد که به جنبش سبز خیانت کردم !!!"


تراوین,Travian


همه چیز از پاییز سال قبل شروع شد
زمانی که تحت فشار پروژه تخصصیم بودم ( که می تونید اینجا جریانات مربوط به اون رو بخونید )
در اون دوران برای رهایی از فکر و خیالات خرد کننده دانشگاه به یه آرام بخش قوی ( یا همون Pain Killer ) احتیاج داشتم
در اون دوران بود که با تبلیغات بازی بایت فایت مواجه شدم که تازه سرور ایرانش تاسیس شده بود
ایده تحریک کننده ای بود : نبرد بین خون آشام ها و گرگینه ها
منم ثبت نام کردم و مشغول بازی شدم تا اینکه زد و سایت فیلتر شد !!!
که البته این مساله نتونست جلوی بازی مارو بگیره
خیلی ها به هر سختی بود به بازی ادامه دادند
اونجا من یه سرباز عادی تو قبیلمون بود ( اونجا به اتحاد می گفتند قبیله )
و متاسفانه رییس قبیلمون یکی از اشخاصی بود که با فیلتر شدن سایت بازی رو ترک کرد
من تمام تلاشم رو کردم که پرنس قبیله ( که اونجا معنی معاون رو می داد ) به قدرت بروسم و لیدرش کنم
ولی بعد از 2 هفته باز لیدر جدید گذاشت رفت و قبل رفتنش منو لیدر قبیله کرد !
حالا منو بگو که مشکلات دانشگاه رو از یه طرف داشتم و مشکلات اداره قبیله رو از یه طرف دیگه !
از یه طرف دیگه بازی داشت دیگه خیلی مسخره میشد
شدیداً شانسی شده بود و استراتژی معنی خودش رو از دست داده بود ( کسایی که تجربه بازی با بایت فایت رو داشته باشن می دونند چی میگم )
خلاصه کم کم اون دوران بود که تبلیغات بازی تراوین رو تو یاهو دیدم
اون موقع هنوز سرور تست ایران ایجاد شده بود
منم بایت فایت رو وداع گفتم و قبیله و اکانت رو دادم دست پرنس قبیله و اومدم بیرون ( یادم میاد پرنس اتحاد اون موقع یه پسری بود که پیش دانشگاهی بود و امیدوارم که کنکور قبول شده باشه )
کسایی که سرور تست ایران رو تجربه کردند می دونند که سرور هنور کاملاً ترجمه نشده بود و نیمه فارسی نیمه آلمانی بود
خلاصه به هزار بد یختی بازی رو یاد گرفتیم و ادامه دادیم که یه دفعه دیدم قراره سرور ریست بشه و سرور 1 ایران به صورت کاملاً فارسی آغاز بشه
سرور 1 ، 21 بهمن 87 کارش رو شروع کرد و منم ساعت 16:22 دقیقه بازی رو شروع کردم
و تا امروز بازی ادامه داشت
تو 7 فرودین 2 تا مهاجرم حاضر بود و مهاجر سوم هم داشت ساخته میشد که ده دوم رو بزنم که قرار شد بریم بازدید خونه یکی از اقوام
این 2 ساعت دوری از کامپیوتر باعث شد که یکی از همسایه هام به اسم کولی با حمله به من 2 تا مهاجرم رو بکشه و خودش هم بعد ها اعتراف کرد که این کار بزرگترین اشتباهش در این بازی بوده چون باعث شد تنها کسی باشه که من در حذف اکانتش کاملاً نقش داشته باشم !!! ( من تمام سعیم رو کردم به کسی آسیب نزنم ، خیلی ها رو هم تحت حمایت خودم گرفتم ولی کولی رو هیچ وقت نبخشیدم و اون بلا رو سرش آوردم )
بازی لحضات تلخ شیرین زیادی داشت
من ابتدا تو اتحاد I.R.A.N بودم و با mashhad ( که الان نفر اوله سروره ) هم اتحادی بودم که با نابود شدن رییس اتحاد توسط تری دات ها ( اینو واسه اونایی می گم که از بازی خبر ندارند : تری دات یا همون 3 تا نقطه !!! ) اتحاد از هم پاشید و من به اتحاد نکسوس پیوستم و این اتفاق بود که باعث شد من همیشه کینه تری دات ها رو تو دلم داشته باشم
اومدن من به نکسوس مصادف بود با دوران آغاز جنگ بین تری دات و نکسوس ، که در نتیجه این جنگ ، و در مقابل حرکت زشت و نا جوان مردانه تری دات ها میثم ( لیدر کل نکسوس ها و کسی که اون موقع نفر اول سرور بود ) حذف اکانت کرد
این کار ضربه بزرگی به ما ( نکسوس ها ) زد و باعث شد که بالاخره پای تری دات ها به شمال شرقی باز بشه
البته جسارت و قدرت مدیریت ، لیدر های جدید باعث شد تا خیلی زود شمال شرقی اتحاد خودش رو بدست بیاره و مجدداً در مقابل تری دات ها صف آرایی کنه و این بار با نام هیرو
تری دات ها که حالا فکر می کردند کسی جلو دارشون نیست حمله به جنوب شرقی و جنوب غربی رو آغاز کردند و بساط جاج ها رو از منطقه برچیدند
جاج هایی که در زمان جنگ نکسوس و تری دات بیرون گود ایستادند تا نکسوس و تری دات هم دیگرو داغون کنند و بعد وارد صحنه بشن و خودشون کارا رو تموم کنن ، ولی محاسبیتشون درست از آب در نیومد و خودشون منقرض شدند !
.
.
.
این رو هم اضافه کنم که یکی از اتفاقاتی که بزرگترین ضربه رو به نکسوس زد این بود که NOOB که بعد میثم قوی ترین شخص سرور بود وسط جنگ نکسوس رو ول کرد و رفت تو تری دات و همین مساله بود که باعث شد من و خیلی های دیگه از دستش حسابی شاکی باشیم ولی همین که چند وقت پیش حذف اکانت کرد دلم براش تنگ شد ! چون به خاطر فاصله کمی هم که داشتیم یه جورایی به این خطر بزرگ عادت کرده بودم ،‌ امیدوارم اونم هر جا هست موفق باشه
.
.
.
خلاصه تعطیلات عید که تموم شد من به خاطر اینکه باید به خاطر کارآموزی کارخونه می رفتم دیگه امکان بازی نداشتم برای همین اکانت رو به پسر داییم BEHOYA سپردم ، که خیلی از زحمت ها رو ایشون کشیدند و اکانت رو سر پا نگه داشتند و این دوال بازی کردن ما تا آخر تابستون ادامه داشت ولی با شروع دانشگاه ها بهویا باید به دانشگاهش می رسید و اکانت رو ول کرد و من کاملاً تنها شدم
.
.
.
همه ما که تا اینجا بازی کردیم فقط و فقط برای این بود که منتظر ناتار ها بودیم
ناتار هایی که تا چند هفته بعد وارد میشن
یعنی میشه گفت سرور داره به سرانجام خودش نزدیک میشه و رقابت واقعی تازه داره شروع میشه
.
.
.
از aliha دوست خوبم که با اومدنش به بازی باعث شد من خودم انگیزه بگیرم و بازی رو ادامه بدم ممنونم
از mehrdadsan ، Peace-Seeker و ostekhony معذرت می خوام که با چیف کردن ده هاشون باعث نارحتیشون شدم
از همسایه های خوبم hellbhell و Pezhman (که هر دو حذف اکانت کردند ) و ghadvabala ، Amin K ، kasra ، nazanin. ، Hasani ، mohamadhosin ، reziman ، portalash و lord021 که همیشه پشت من ایستادند و به من کمک کردند ممنونم
از لیدر های خوبمون Syndrome ، matin the teror ، blackie ، rise of nation و luckyboy ممنونم و ازشون خیلی چیزا یاد گرفتم
از دوست های خوبم albaloo123( که حذف اکانت کرد ) ، walace هم ممنونم که همراهیم کردند
از همه بچه های Lethal03 که منو در مقام لیدر اتحاد تحمل کردند ممنونم و امیدوارم منو به خاطر اینکه چزوندمشون ببخشند ، ولی همون طور که تو نامه خداحافظی هم بهشون گفتم همش به خاطر خودشون و اتحاد بود
باز مجدداً از ghadvabala ، blackie و rise of nation برای کمک هایی که برای اداره اتحاد به من کردند ممنونم
امیدوارم فاتح سرور شما دوستای گلم باشید
تری داتی های . . . شما رو هم ببخشیدم !!! D:
.
.
.
حالا بپردازم به جریان خیانت !
تو ماه مرداد من 5 روزی رفتم مسافرت و متاسفانه کسی نبود که بتونم اکانت رو بهش بسپرم
برای همین مجبور شدم تمام مدت با موبایل و GPRSش به بازی ادامه بدم
تو اون 5 روز طوری فعالیت کردم که کسی متوجه غیبت من نشد
ولی وقتی قبض موبایلم اومد تازه فهمیدم چه گندی زدم !!!
من که تمام این مدت موبایل رو تحریم کرده بودم و sms  و تماس هامو به کمترین میزان رسونده بودم یه دفعه با یه قبض موبایل 154 هزار تومانی مواجه شدم که 144 تومانش فقط مال GPRS بود !!!
فکر کنم الان تو ایران رکورد دار استفاده از GPRS باشم !
واقعاً واسه خودم متاسفم که همچین خیانتی به جنبش سبز کردم
هیچ وقت خودم رو نمی بخشم
.
.
.
این بود داستان من از سرور 1 تراوین ایران !!!

آگهی استخدام,تراوین,طنز

------------------------------------------------------------------------------------------------------

پ.ن. 1 : انگیزه اصلیم برای ترک بازی اینه که با نبود این بهانه شاید بشینم سر درسام و برای ارشد آماده بشم

پ.ن. 2 : همیشه پست هایی که می خوام بفرستم رو اول روی کاغذ می نویسم ، بعد شونصد بار ویرایش می کنم ، بعد تایپش می کنم ، اون موقع هم کلی تغییرات توش میدم ، ولی اینو نشستم و تایپ کردم ، چون نوشتن از دوستان نیاز به ویرایش نداره
 
پ.ن. 3 : ببخشید اگه خیلی طولانی شد ، ولی باور کنید خیلی از مطالب رو نگفتم و از کنارشون گذشتم

پ.ن. 4 : راستش اینو برای این نوشتم که این حماقتم در تاریخ ثبت بشه و هیچ وقت فراموشش نکنم

پ.ن. 5 : این همه لینک گذاشتم ولی مال خودمو نذاشتم ! اینم لینک اکانت خودم !

پ.ن. 6 : بهمن امسال که سرور ریست میشه این لینک ها هم از کار می افته ، ولی خاطره همتون همیشه با من خواهد بود

پ.ن. 7 : خداحافظ دوستای گل تراوینی


از تو لبخند می خواهیم : به مناسبت 21 مهر ، زاد روز سید محمد خاتمی


سید محمد خاتمیسید محمد خاتمیسید محمد خاتمیسید محمد خاتمی

پیش نوشت : پیشنهاد می کنم قبل از خواندن این پست نگاهی به این "مطلب" بیندازید
.
.
.
چه ها که در این یک سال بر ما نگذشت

آقای خاتمی سال پیش را به خاطر دارید ؟
به خاطر دارید از شما درخواست کردم نیایید ؟
به خاطر دارید به شما وعده دادم اگر قدم بردارید بر می خیزیم ؟

آقای خاتمی
کوفی عنان , سید محمد خاتمیبه یاد دارید که در سال گذشته تولدتان را با حضور کوفی عنان و جمعی دیگر از بزرگان جهان که به بهانه کنفرانس دین در دنیای جدید به ایران آمده بودند را جشن گرفتید ؟

به راستی در فاصله 65 سالگی تا 66 سالگی شما چند سال طی شده ؟

هنوز هم نمی توانم باور کنم که تمام این اتفاقات که رخ داده در طول یک سال اتفاق افتاده باشد
.
.
.
همیشه دوستتان داشتم ولی نمی دانستم که چطور اینچنین مردمان را شیفته خود می کنید
تا روز 25 آذر
تا آنکه توانستم در چند متری شما بنشینم
شما سخن بگویید و من با گوش جان ببلعم
تازه آن زمان بود که متوجه شدم چرا شما را شمعی در باد می نامند
و حال می دانستم چرا محبوبید
چرا که چون شمع گرما و روشنی می پراکانید
.
.
سید محمد خاتمی در جشن شب یلدا 40چراغ.
دیروز روز بزرگ داشت حافظ بود

حافظ
به یاد دارید آن تفالی را که درشب یلدا 84 در میان 40 چراغیان زدید ؟

عشق بازی و جوانی و شراب لعل فام
مجلس انس و حریف همدم و شرب مدام
ساقی شکر دهان و مطرب شیرین سخن
همنشین نیک کردار و ندیم نیک نام

و این به حال و روز آن دوران چه شبیه بود
سید محمد خاتمی , 40چراغ , شب یلدا
ولی هدفم از این حرف خاطره ای دیگر بود
خاطره شب یلدا سال گذشته که باز در بین قلم داران 40چراغ بودید
این بار نیز نتیجه جادوی انگشتتان و سحر کلام حافظ حقیقتی بود که بعدها معانیش را درک کردیم

ز در درآ و شبستان ما منور کن / هوای مجلس روحانیان معطر کن
اگر فقیه نصیحت کند که عشق مباز / پیاله ای بدهش گو دماغ را تر کن
به چشم و ابروی جانان سپرده ام دل و جان / بیا بیا و تماشای طاق و منظر کن
ستاره ای شب هجران نمی فشاند نور / به بام قصر برآ و چراغ مه پر کن
بگو به خازن جنت که خاک این مجلس / به تحفه برسوی فردوس و عود مجمر کن
ازین مزوجه و خرقه نیک در تنگم / به یک کرشمه صوفی وشم قلندر کن
چو شاهدان چمن زیر دست حسن تواند / کرشمه بر سمن و جلوه بر صنوبر کن
فضول عقل حکایت بسی کند ساقی / تو کار خود مده از دست و می به ساغر کن
فال گرفتن سید محمد خاتمی در شب یلداحجاب دیده ادراک شد شعاع جمال / بیا و خرگه خورشید را منور کن
طمع به قند وصال تو حد ما نبود / حوالتم به لب لعل همچو شکر کن
لب پیاله ببوی آنگهی به مستان ده / بدین دقیقه دماغ معاشران تر کن
پس از ملازمت عیش و عشق مهرویان / ز کار ها که کنی شعر حافظ  از بر کن
.
.
.
به راستی به مانند همیشه حضرت حافظ به حقیقت گفت
به راستی که با دل و جان به راحت افتادیم
بر زیر ستارگان شب بر بام قصر های کوچکمان شدیم و فریاد بر آوردیم : الله اکبر
و دیدید که جوانان این خاک بر خون خود غلتیدند و بر فردوس شدند
.
.
.
سال گذشته شما را کوروش زمانه نامیدم
و از شما ممنونم که به من و دیگران ثابت کردید که اینچنین هستید
.
.
.
باز امسال نیز چون سال گذشته از شما درخواستی دارم

آقای خاتمی ، ‌برایمان لبخند بزنید که لبخند شما امید ماست

ممنونم
.
.
.
تولدتان مبارک

سید محمد خاتمیسید محمد خاتمی
جشن تولد 66 سالگی سید محمد خاتمیسید محمد خاتمی

------------------------------------------------------------------------------------------------------
 


پ.ن. 1 : از "راسپین" ممنونم که این فرصت رو به من داد تا بتونم آقای خاتمی رو از نزدیک ببینم

پ.ن. 2 : اگر روی عکس ها کلیک کنید بزرگ می شوند

خالق و قاتل حاج کاظم : به مناسبت 2 مهر ، تولد ابراهیم حاتمی کیا



آژانس شیشه ای,حاج کاظم

همیشه در انتخاب "تر" و "ترین" ها مشکل داشتم . در مورد همه چیز
مثلاً اگر کسی از من بپرسد بهترین فصل از نظر من چه فصلیست ، از او می پرسم منظورت از نظر کدام ویژگیست ؟ از نظر میزان گرما ؟ سرما ؟ میزان وزش باد ؟ بارش باران ؟ ابری بودن آسمان ؟ . . . ؟
یا اینکه از من بپرسند تو کدام نویسنده رو بیشتر دوست داری از آن شخص می پرسم : نویسندگان مرد یا زن ؟ در میان جنایی نویسان یا عاشقانه نویسان ؟ در میان رئال نویسان یا فانتزی نویسان ؟ . . . ؟

این مساله در هر موردی صادق است و در مورد فیلم که دیگر فاجعه است
اما . . . ه
اما در این میان ( مانند هر چیز دیگر در این دنیا ) یک استثنا وجود دارد
و آن انتخاب بهترین فیلم ایرانیست
انتخاب من نیز مانند بسیاری دیگر بدون لحظه های شک آژانس شیشه ای است
.
.
.
آقای حاتمی کیا ، شما همواره در صحبت های خود گفته اید که چون فرزند انقلاب هستید و مرد جبهه ، به خود این اجازه را می دهید که به نقد این موضوعات بپردازید
می گویید حاج کاظم را خلق کردید که نماد مردان راستین آن دوران باشد
اما آقای حاتمی کیا . . . ه
همان طور که گفتم شما بهترین فیلم ایرانی را ساخته اید
ما همگی خصوصیات فیلم های ایرانی را میدانیم : شخصیت های سطحی و باور نا پذیر ، واکنش های محال و دروغین ، دیالوگ های شعارزده و غیر قابل باور که تحت هیچ شرایطی از دهان هیچ کسی خارج نمی شود

حاج کاظم شما هم در بهترین حالت از این دست شخصیت هاست و متاسفانه واقعیت این است که شما آبروی همه حاج کاظم ها را بردید
شما با خلق یک حاج کاظم همه حاج کاظم های دوران ما را کشتید
شما می گویید هم دم و همراه حاج کاظم ها بودید اما . . . ه
اما شما ذره ای از وجود این مردان را درک نکردید
هیچ متوجه نشدید حرفشان چه بود . . . راز دلشان چه بود
شما فقط اسلحه در دستشان را دیدید ، جان نهاده بر دستانشان را ندیدید
شما فقط خم و راست شدنشان را بر سجاده خاک دیدید و عشق بازیشان را خدایشان را ندیدید
شما هیچ چیز از روح والای آنان ندیدید
.
.
.
آقای حاتمی کیا
حاج کاظم ها خیلی صبورتر از چیزی بودند که شما به تصویر کشیدید
خیلی آرام تر و سر به زیر تر بودند
حاج کاظم هایی که با هزاران زخم بر جسمشان از جبهه ها به خانه برگشتند ، در برابر مشکلات زندگی ( بخوانید مشکلات ما ) هرگز کمر خم نکردند
عصبانی نشدند . . . فریاد نزدند . . . اسلحه بر دست نگرفتند . . . مردمی را که جانشان را برای دفاع از آن ها به خطر انداخته بودند را گروگان نگرفتند . . . کسی را تهدید نکردند
ما نیازی به نماد سازی شما نداریم
ما حاج کاظم های واقعی را دیدیم
دیدیم که وقتی خسته شدند
جانشان بر لبشان رسید
بدون آنکه آسیبی به کسی بزنند
بر مقابل "خانه ملت" رفتند و خود را به آتش کشیدند
این بود رسم حاج کاظم ها
.
.
.
شما بر خلاف تصور خود هیچ از حاج کاظم ها نمی دانید . . . هیچ
.
.
.
مگر با افتخار هزاران بار نگفتید که با حاج کاظم ها یار و همراه بودید ؟
پس چرا مرام و معرفت آن ها در شما نیست ؟
این سکوت شما قبل و بعد انتخابات برای چیست ؟
مگر باز همین کاظم ها نبودند که با یک پا و با سینه هایی مالامال از درد و صدای خس خس همراه مردم به خیابان ها ریختند
.
.
.
نه آقای حاتمی کیا
شما فقط یک طبل تو خالی هستید
.
.
.
کسی چه می داند
شاید هم 48 سالگی شما را چنین محتاط کرده
.
.
.
کسی که او را تک تیر انداز سینمای ایران می دانستیم
کسی که با یک شلیک کار را تمام می کند و همواره به هدف می زند

.
.
.
آقای حاتمی کیا
تنها خواسته ما از شما این است : سکوت را بشکنید
حاج کاظم دروتان را آزاد کنید
.
.
.
راستی
ببخشید
عصبانی بودم و خودتان هم بی تقصیر نبودید
تولدتان مبارک
هر چند دیر است
اما به قول یک دوست ، لااقل امروز کسی تولدتان را تبرک نگفته بود


------------------------------------------------------------------------------------------------------

پ . ن . 1 : 2 مهر اصلاً وبلاگ نداشتم که بخوام پستی ارسال کنم ! برای همین خود را از گناه دیر ارسال کردن این پست مبرا می کنم !!! ه

پ . ن . 2 : همه اون حرفایی که بالا زدم نظر واقعی من در مورد حاتمی کیا نیست ، ولی وقتی یه نفر خوابه و نمی خواد هم بیدار بشه یه تلنگر عیبی نداره ( هر چند قبول دارم که تلنگرم مثل این بود که با بیل بزنم !!! ) ه

هزاران بار گفتند و من نیز گویم : می نویسم پس هستم




من زنده نیستم

مرده ای متحرکم

با خواندن جان می گیرم

و با نوشتن زندگی می کنم

آزاد زی آزاده : به مناسبت 7 مهر ، زاد روز نمادین میر حسین موسوی


 

پیش از خواندن : ( اضافه شده در تاریخ 88/7/30 )

درسته که تولد آقای موسوی روز 11 اسفند هستش ولی با توجه به تاریخ تولد آقایان کروبی و خاتمی ، امروز به صورت نمادین به عنوان زادروز آقای موسوی در نظر گرفته شده


------------------------------------------------------------------------------------------------------


هر مردی دورانی دارد
و هر دورانی مردی
.
.
.
کاوه به ظلم ستیزی نام دار است
کوروش به شکوهش شهره است
بابک به مقاومت شناخته می شود
ابن سینا در علم نام آور است
مولانا در عرفان پر آوازه است
ملاصدرا در فلسفه دست نیافتنیست
نادر به قدرت شناخته می شود
امیر کبیر به خدمت در راه مهین نامدار است
مصدق به وطن پرستی مشهور است
.
.
.
از این دست مردان بسیارند
ولی تاریخ فراموش کار تنها نام عده معدودی را برایمان به یادگار گذارده
.
.
.
در هر دورانی ، وظیفه هر انسانی شناختن مرد دوران خود است
شناختن وی و کمک به وی ، برای آنکه او به عنوان نماد آن دوران و آن مردمان ، برای آیندگان به یادگار ماند
.
.
.

آیندگان مرد این دوران را به استقامت در راه رسیدن به هدف خواهند شناخت
و مردمانی که در این راه او را یاری کردند ( کنند ) نه در تاریخ که دل ها جاودانه می شوند
.
.
.

آقای میر حسین موسوی !!!
شما دیگر مطلق به خود نیستید
شما نماد مردمانی هستید که دیگر توان نشستن و تحقیر شدن را ندارند
مردمانی که برخواستند
شما را به عنوان نماد خود برگزیدند
قدم در راه گذاشتند
و شما را نیز برای پیمودن مسیر در طلایه این سپاه تشویق کردند
تنها و تنها برای یک هدف
آزادی
.
.
.
زاد روزت گل گون باد
ای فرزند دخت شرمگین امید : ایران


------------------------------------------------------------------------------------------------------


پی نوشت : 

از آقای محمد طحانی برای به تصویر کشیدن این طرح بسیار زیبا ممنونم