مرد خاکستری خاموشی گزید : 9 شهریور ، سالروز درگذشت فرهاد مهراد


فرهاد مهراد

ه"می اندیشم که شاید خواب بوده ام" آن زمانی که "مث شب پره" بال های "گنجشکک اشی مشی" را گرفتی و پریدی تا "به قله قلب انسان صعود" کنی و فریاد "والا پیامبر" سر دهی تا محمد(ص) را به دادخواهی بطلبی
این کار فقط از تو ساخته بود زیرا "تو هم از ما نبودی" که بی شک "از جنس عشق و خدا" بودی
اما ما "اسیر سایه شب" کردیمت ، تا آنجا که "همه درها به رویت بسته شد" و "دلت از تاریکی ها خسته شد" و قصد کردی وطنت را ، این "دخت شرمگین امید" را " همچون بنفشه ها با خود ببری هر کجا که خواستی" و "با اشک هایت سفر کنی"
و از این زمان بود که "رنگ غربت تو تموم لحظه ها" با تو بود ، حتی زمانی که "شب،با تابوت سیاه" بر بالینت نشسته بود و "ترس مردن داشت در رگ های خسته ی سرد تنت پرپر می زد"
روزی که به آسمان ، بر میان ابرها رفتی ، ابر های سپید بر تنت نشستند و ابر های سیاه بر سرت ، تا "سفید جامه باشی با مو های سیاه" و درست آن زمان "چشم من تو نخ ابر بود که بارون بزنه" تا شاید این چنین بازگردی اما "عکس تو با دهن کجی بهم میگه ، چشم امیدو ببر از آسمون" که دیگر بازگشتی در کار نیست و حالا دیگر "یه افق ، یه بی نهایت ، کمترین فاصله مونه"
پس این شد که "زمزمه درد و انتظار در سینه ام خروشید و بر گونه هایم روان"
"ساده دل بودم که می پنداشتم" "چراغ ستاره تو رو به خاموشی نخواهد رفت"
حالا که رفتی "روزا با هم دیگه فرقی ندارند" و "از صدا افتاده تار و کمونچه" و هیچ "حرف تازه ای برام نمونده" و "هر چی بود پیش تر از اینا گفته بودی"
از کجا می دانستی که "بر شن های تابستان ، زندگی را بدرود خواهی گفت" و بار دیگر پاییز را نخواهی دید تا "بی سبب جای میلاد اقاقی ها را پرسی"
رفتی ، ولی تو "به اندازه همه ما دیدی ، به اندازه همه ما چیدی ،‌به اندازه همه ما گفتی و بیشتر از همه ما روییدی"
آری "زمان در تو مرد" و ما همچنان "با فانوس خون تو را جار میزنیم" و من در پی آنم که با نوشتن از تو "خستگی مو در کنم" ای مرد "خفته بر زمان"

٭٭٭٭٭٭٭
٭٭٭٭٭٭٭
٭٭٭٭٭٭٭
پ.ن.1 : مطالب داخل گیومه لزوماً همون طوری نیست که فرهاد خوانده و در بعضی جاها ضمیر عوض شده و کلمات تغییر کرده

پ.ن. 2 : متسفانه اونی نشد که میخواستم تا دینمو به فرهاد ادا کنم

فرهاد مهراد
 فرهاد مهراد
فرهاد مهراد
فرهاد مهراد
فرهاد مهراد
فرهاد مهراد
فرهاد مهراد
فرهاد مهراد

8 شاخه رز سیاه هدیه شده:

مريم بانو گفت...

روحش شاد
...





الان خودت چه حسي داري؟
فكر مي‌كنم يه بار بزرگ از دوشت كم شده باشه
مگه نه؟؟؟

:)

Hossein(Cyrus The Great) گفت...

چه عکس های قشنگی رو گذاشتی واقعن یاد این هنرمند بزرگ را با این پست زیبات زنده کردی و براستی که دینت را بخوبی ادا کردی
روحش شاد و یادش گرامی باد

Anonymous گفت...

عالی بود

Anonymous گفت...

ایراد نداره من بعد ها از این متن استفاده کنم

saber _shaolin گفت...

به به
داری به روز های اوجت بر می گردی

عماد گفت...

بسيار عالي و خاطره انگيز بود
ممنون

دنیا گفت...

سلام

خیلی ممنون از نظرتون

واقعا وبلاگ زیبایی داری

در مورد رز سیاه خوب قسمت نظراتم قبل از رز سرخ

رز سیاه بودوقتی ایمیل شما رو دیدم اول ترسیدم

چون با تیتر فرهاد مهراد بود اما خوب خیلی خوشحالم

که با وبلاگ شما آشنا شدم منم امیدوارم همیشه

موفق باشی و پیروز.بازم سپاس

دنیا گفت...

و در مورد سوالت خودمم نمی دونم

من وبلاگتون رو لینک می کنم البته اگه مایل باشید

ارسال یک نظر