تحقیر


امروز صبح برای کاری از خونه بیرون رفتم . 7 – 8 متری از خونه دور نشده بودم که که دیدم یه بچه گربه تمام سیاه که همه قسمت عقب کمرش و پاهاش له شده ، افتاده تو جوب ولی با این حال سرشو بالا گرفته و صدایی ازش در نمیاد

بعد از ظهر که داشتم بر میگشتم هنوز اونجا بود . همون جوری در حالی که با چشم های بسته سرشو بالا گرفته
رفتم خونه تا براش شیر بریزم و ببرم

جلوش نشستم و پیش پیش کردم تا متوجهم بشه
چند لحظه طول کشید تا چشماشو باز کنه
اول یه کم با نگاه گیج دور و برشو نگاه کرد و بعد یه دفعه زل زد تو چشمام
تا حالا با هیچ حیوونی این جوری چشم تو چشم نشده بودم
الان هم نمی تونم نگاهشو فراموش کنم ، نگاهی که نفرت محض توش موج میزد

وقتی ظرف و گرفتم جلوی دهنش کاری رو کرد که اصلاً انتظارشو نداشتم
روی پاهای جلوش پا شد و به زور بدن له شدشو چرخوندو پشت کرد به من

خشکم زد
تا حالا این قدر احساس حقارت نکرده بودم

شیر و گذاشتم جلوش و برگشتم خونه تا بیشتر از این تحقیر نشدم

٭٭٭٭٭٭٭

نمی دونم که اینارو چرا به تو میگم ، شاید برای این که این احساس حقارت رو با تو تقسیم کنم ، شاید

٭٭٭٭٭٭٭

بیشتر از همه اون سکوتش بود که ناراحتم کرد ،‌ سکوتی که بوی مرگ میداد

٭٭٭٭٭٭٭

من کشته مرده حیوونا نیستم ، از گربه ها هم اصلاً خوشم نمیاد ولی کاش بفهمی چه صحنه رقت باری بود

تو و آن چهارشنبه های سبز


سال 74 ، چهارشنبه شب ، ساعت 9 ، شبکه 2
تصویر پاهای 2 نفر را نشان میده که یکیشون کفش های مشکی به پا کرده و دیگری کتانی های سفید
اول هر 2 ایستاده و منتظر هستند و بعد آرام شروع می کنند به راه رفتن و کم کم میدوند
یکی سوار بر تاکسی میشود و دیگری اتوبوس . . . در نهایت هر دو به در یک خونه می رسند
خونه ای که همسران و سال های بعد خاطرات شیرین در اون ساخته شد که تشکر از خانواده محترم رجبی پایه ثابت تیتراژ پایانیشون بود
خانه ای که بیژن بیرنگ و مسعود رسام نشونمون دادند
ولی این ، اون خانه ای نیست که می خواهم ازش بگم
خونه ای که با اون تو رو شناختم
خونه ای که هر چهارشنبه شب (سال 75) کل هفتمونو تا چهارشنبه بعد رنگ سبز میزد
آره
تو برای من حمید هامون یا پدر کمیمیا یا اون شوهر 7 خط کاغذ بی خط نبودی
تو برای من همین رضا صباحی وکیل بودی
تو برای من اون مراد بیگ وحشی و رام نشدنی بودی که مثل موم تو دست های خاله لیلا شکل تازه گفت
تو همون بودی که پاورچین پاورچین در حالی که "صدای پای آب" میدادی تو دلم نشستی
همه این آسمون ریسمون ها برای این بود که بگم کی بودی
برای اینکه بگم صدای گرمت چون نسیم مانع نشستن غبار فراموشی رو خاطراتتت میشه
فردا درست 2 ماه که که دیگه به جای خودت خاطراتت با ماست
روحت شاد

٭٭٭٭٭٭٭

پ. ن. 1 : ببخشید که این قدر دیر شد

پ. ن. 2 : ببخشید بابت تیتر بی ربط و بی عکسی و شروع عجیب . . . می خواستم مثل خودت خاص باشه


خسرو شکیبایی
خسرو شکیبایی