آواره عشق ما آواره نخواهد شد

نان پاره ز من بستان جان پاره نخواهد شد آن را که منم خرقه عریان نشود هرگز آن را که منم منصب معزول کجا گردد آن قبله مشتاقان ویران نشود هرگز از اشک شود ساقی این دیده من لیکن بیمار شود عاشق اما بنمی میرد خاموش کن و چندین غمخواره مشو آخر                  
آواره عشق ما آواره نخواهد شد وان را که منم چاره بیچاره نخواهد شد آن خاره که شد گوهر او خاره نخواهد شد وان مصحف خاموشان سی پاره نخواهد شد بی نرگس مخمورش خماره نخواهد شد ماه ار چه که لاغر شد استاره نخواهد شد آن نفس که شد عاشق اماره نخواهد شد                  

1 شاخه رز سیاه هدیه شده:

مریم بانو گفت...

ساعت 4 صبح 8 بهمن
شاید اگر گوگل ریدر نبود نمی اومدم اینجا. شاید که نه، مطمئناً. کدوم آدم عاقلی وقتی 3 صبح برای آماده کردن کارای پروژه اش بیدار شده میاد نت و تازه بلاگ هم می خونه؟
رز سیاه...
الان نمی دونم باید خوشحال باشم از اینکه دوستی دارم که اینقدر مهربون هست که به یادم بوده، یا اینکه ناراحت باشم از اینکه بدون دونستن از چرای کار من توبیخم کرده...
کاش اون دوست حسی که در لحظه پاک کردن اون بلاگ و بقیه بلاگ های مشابهش داشتم رو هم حس می کرد...
اگر می دونست اونچه بر سر من گذشت و بیانش نکردم تا دوستانی که می دونم مثل تو اینقدر به فکرم هستند و نگرانم میشن دچار ناراحتی و زحمت نشن، شاید اینجوری چنین پستی رو نمی ذاشت که الان اینجوری من رو بشکونه...

مطمئن باش نه من و نه اعضای خانواده مون هیچ وقت از داشتن سعید احساس شرمساری نکردیم و نخواهیم کرد. هیچ وقت...
اگر بلاگی حذف شد برای فراموش شدن نام و یاد سعید نبود. که شدنی نیست...




:((
نمی تونم چیزی بنویسم... شاید بعداً...

ارسال یک نظر