77 دوست ، 88 آشنا





امروز درست یک روزه وُ یک ماهه و ُ یازده ساله که ندیدمت
نیمرخ رو میگم
فَ فَ رو میگم
هپت هپت هفتاد و هفت رو میگم
.
.
.
77/7/7 رو یادت میاد ؟
یادت میاد اون روز ها و اون دوران رو با کیا می گذروندی ؟
یادت میاد آدم هایی که در اون دوران دنیای تو رو تشکیل می دادند کیا بودند ؟
الان چند نفرشون موندند ؟
چند نفرشون هنوز تو دنیای تو جا دارند ؟
با چند نفرشون هنوز هم دل هستی نه اینکه مثل بقیه آدم ها باهاشون فقط ( اونم نا خواسته ) هم شهری باشی ؟
چند نفرشون رو تو شهر دود گرفتت دیدی و از نگاهش فرار کردی که خدایی نکرده مجبور بشی از وقت گران بهات بگذری و سلامی بدی ؟ 
اصلاً چند نفرشون رو به یاد داری ؟ 
شاید تو هم مثل این میلیون ها آدمی باشی که دوستای 77/7/7 رو 1 روزو ، 1 ماهو 11 ساله که ندیدی 
ولی چرا یا همون سوال معروف "چی شد که این طور شد ؟"
.
.
.
حتماً انتظار داری که بگم عجب دوره زمونه نامردیه و هیچ کس به فکر و هیچ کس نیست و از این جور حرفا !
ولی نه
چرا زمونه رو بگم ؟ میگم خودت عجب آدم نامردی هستی که به فکر هیچ کس نیستی !
با زدن این حرف ها حتماً توجیح های بیشمارت قطار وار ردیف میشن
رفتن از ابتدایی به راهنمایی ، از راهنمایی به دبیرستان ، از دبیرستان به دانشگاه
عوض کردن خونه و محله
مهاجرت از شهری به شهر دیگه 
تا دلت بخواد میشه دلیل آورد 
.
.
.
آره دلیل زیاده ! خوب که چی ؟
آخه برای چی باید دلیل آورد ؟
در حالی که تو درست بودن اون حرفت شک هست !
اصلاً برای چی باید با کسی که تو سال 77 می شناختی رابطه داشته باشی ؟
اصلاً برای چی باید به یادت داشته باشیشون ؟
که چی ؟
آره . . . حرف از دوست و دوستی های قدیمی زدن شیرینه
ولی هر دوستی یک آزمایشه
یک مرحله هستش که باید بهش وارد بشی و اگه رشد نکنی و ازش خارج نشی بازنده ای
آخه دوست دوران ابتدایی و راهنمایی و دبیرستان به چه درد آدم می خوره ؟
هم محله ای های سابق رو می خوام ببینم که چی ؟
.
.
.
آره درسته
هر دوستی یه امتحانه
ولی مگه آدم آموخته های و تجربه هایی رو که از هر آزمون به دست میاره رو دور میریزه ؟
مگه فقط شرط ، شرط عبور از امتحانه ؟
دیگه چیزی بعدش مهم نیست ؟
.
.
.
باشه
ولی بگو ببینم
کسی که باهاش تو دوران ابتدایی تو یه نیمکت می نشستی چه به کار الان من میاد غیر اینکه یه سری خاطره تلخ و شیرین رو برام تداعی کنه چه کار دیگه ای برام می تونه انجام بده ؟ 
.
.
.
تو از کجا می دونی اون الان کجاست و چه کارست ؟
چه میدونی الان تو چه موقعیتیه ؟
شاید اگه بودی می تونستی بهش کمک کنی
اصلاً شاید اون می تونست یه گره از کار تو باز کنه 
دنیاست دیگه
چه می دونی ؟؟؟
.
.
.
اینم قبول
ولی بگو ببینم
این دوست با معرفت که قراره گره از کار من باز کنه کجاست پس ؟
چرا تو این همه سال یه سری به من نزده ؟
یه خبری از من نگرفته ؟
اینه معنی دوستی که ازش حرف میزنی ؟
این قراره مشکل منو حل کنه ؟
این که تو این همه سال حتی یه زنگ هم به من نزده !
منی که نه خونمون عوض شده
نه تلفنمون عوض شده
حتی کابل برگردون هم نشده که بگم شماره ها جا به جا شده و به این بهانه نتوسته پیدام کنه !
این رفیق که میگی که بهتره بگم این نارفیق حتی نخواسته ببینه من زندم یا مرده
اون وقت تو میگی اگه باهاش ارتباط داشتم مشکلش رو هم حل می کردم ؟؟؟!
.
.
.
واقعاً ببخشید
نمی دونستم تفکرات شما مثل کشیش های قرون وسطاست که فکر می کردند زمین در وسط کاینات قرار داره و مه ، خورشید و فلک دور زمین و آدم هاش می گردند
چرا فکر می کنی جایی که تو واستادی مرکز زمینه
چرا فکر می کنی که این قدر خاص و ویژه ای که آدم و عالم باید همیشه به یاد شما باشن و ازتون یاد کنن و تا کمر خم شده در خدمت شما ؟!
اگه اون نامرده و حق دوستی رو به جا نیاورده تو چرا کم گذاشتی ؟ تو چرا نامردی کردی ؟
تو چرا نرفتی دنبالش که هم شادش کنی از این که ببینه به یادش بودی و هم اینکه شرمنده بشه از رفاقتی که برات نکرده ؟؟؟
چرا برای یه بار هم که شده نخواستی خودت اون کسی باشی که دوستی رو معنی می کنه ؟
چرا نخواستی تو کسی باشی که هر وقت صحبت از وفاداری میشه تو رو مثال بزنن ؟
چرا ؟ چون ترسیدی تو این راه مجبور بشی هزینه هایی بپردازی ؟
ترسیدی خدایی نکرده یکی ازت کمک بخواد !
تو هم که گرفتار ! اصلاً وقت سر خاروندن نداری ! چه برسه بخواهی به یه نفر هم کمک کنی !
تو همین بتونی گیلیم خودت رو از آب بکشی شاه کار کردی ! نه ؟
از این جور حرفا دیگه ! نه ؟
.
.
.
ببینم حالت خوبه ؟
تا حالا تو زمین زندگی کردی ؟ تجربشو داری ؟ نکنه از مریخ اومدی که از هیچی خبر نداری !
اصلاً تو از گرفتاری های زندگی چی می دونی ؟
ببینم . . .
اصلاً می دونی دغدغه چیه ؟ داشتی تا حالا ؟
دانشگاه می دونی یعنی چی ؟ استاد و پروژه برات معنی داره ؟ افتادن و مشروطی تا حالا به گوشت خورده ؟
کار داری ؟ خرج زندگی چیزی رو تو ذهنت تداعی می کنه ؟ معنی اخراج و بیکاری رو می دونی ؟

.
.
.
مشکل تو اینه که فکر می کنی فقط خودت دچار این مسایل هستی
ولی شاید هم راست میگی
ما آدم ها واسه خودمون یه دنیا ساختیم ، گرفتاری هاشم خودمون علم کردیم
بعد برای اینکه بخواهیم ارزش های جامعه مون رو نشون بدیم تعابیر غیر ممکن و اسطوره ای از دوستی (‌و خیلی چیز های دیگه ) ساختیم
ببخشید
من اصلاً طرف صحبتم رو اشتباه انتخاب کردم !!! 
.
.
.
برو بزار باد بیاد !
منو باش که فکر می کردم تو دوستمی و می تونستم بهت تکیه کنم !
تو هم مثل بقیه ایه
برو بالا
توقف بیجا مانع کسب است ! 
.
.
.
.
.
چند سال پیش قبل اینکه کانال super RTL قطع بشه یه کارتون میداد که مال والت دیزنی بود
به این صورت بود که یه سالن خیلی بزرگ بود که تو اون همه شخصیت های کارتون های دیزنی حضور داشتند
همشون ! حتی اونایی که تو یه سکانس نقش درخت هم بازی کرده بودند حضور داشتند و مجری برنامه هم میکی موس بود
این به صورت سریال هر روز پخش میشد و هر روزش مال یه شخصیت بود و خاطرات اونو با دادن تکیه هایی از اون کارتونی که توش بوده رو باز گو می کرد
.
.
.
پیش خودم فکر می کردم چی میشد اگه آدم می تونست همه آدم هایی رو که تو زندگیش نقش داشتند رو یه جا حتی شده واسه یه روز جمع کنه
حتی راننده تاکسی هایی هم که سوار ماشینشون شدی هم بودند
همه بودند تا این فرصت بهت داده بشه که از همشون تشکر کنی
به خاطر اینکه اگه الان اونجا هستی فقط و فقط به خاطر اون آدم هایی هستش که اونجا حضور دارند
تک تکشون رو تو بغلت می گرفتی و فشارشون می دادی !!! 
تقریباً مثل فیلم "ماهی بزرگ"
چیه ؟؟؟ چرا اینجوری نگاه می کنی ؟ آرزو بر جوانان عیب نیست !!!
.
.
.
ما تو رشتمون ( مهندسی صنایع ) قانونی داریم به اسم قانون پارتو که میگه 80٪ از ثروت جامعه دست 20٪ از افراد جامعه هستش 
این مساله قابل تعمیم به سایر مسایل هم هست
مثلاً تو کارخانه 80٪ از دارایی کارخانه صرف خرید 20٪ مواد اولیه اون میشه
و یا 80٪ از زمان که صرف تولید یک قطعه میشه شامل 20٪ از مراحل تولید اون قطعه میشه
ما از این قانون برای افزایش بهره وری در جاهایی که تغییرات بیشترین تاثیر رو دارند استفاده می کنیم
.
.
.
حرفی رو که در مورد جمع کردن افرادی رو که تو زندگیت دیده بودی رو دوباره به یادت بیار
واقعیت اینه که جمع کردن همه این افراد نه تنها خیلی سخته بلکه اگه بخوام رو راست باشم باید بگم غیر ممکنه !
ولی قانون پارتو باز اینجا مشکلات رو حل می کنه
80٪ از تاثیراتی رو که تو توی زندگیت گرفتی رو 20٪ افرادی که تو زندگیت دیدی روت گذاشتند !!! ( فکر کنم به این میگن ارتباط بین سنعط و دانشقاح !!! )
برای همین من رفتم دنبال جمع کردن اون 20٪
بهترین دوران زندگی من دورانی بود که در راهنمایی حافظ درس خوندم
حافظ هیچ چیزی خاصی نسبت به سایر مدارس نداشت
چیزی که اونو از بقیه متفاوت می کرد معلمایی بودند که برات مثل پدر بودند و دوستایی که مثل برادر بودند
حرف ها و تکیه کلام های معلم ها ، خصوصیت بچه ها ،‌ . . . ، همه اینا چیز هایی هستند که بعد از این سال ها هنوز با من موندند
سال تحصیلی 78 - 79 ما سال سوم راهنمایی بودیم و بعد امتحان نهایی راه ما از هم جدا شد
ولی دل هامون نه
امسال من بعد از عید فطر دفتر تلفن قدیمی مو آوردم و سعی کردم بچه ها رو پیدا کنم
شماره هایی که از بچه ها داشتم 6 رقمی بودند !!!
اون سال ما 3 تا کلاس سوم بودیم که با فرض 30 نفره بودن کلاس در کل 90 نفر می شدیم
من تونستم با هزار ژانگولر بازی 42 نفر از بچه ها رو پیدا کنم
البته ناگفته نماند که با بعضی هاشون هم دبیرستانی و هم دانشگاهی هم بودم و این مساله خودش کمکی بود
بچه ها رو جمع کردم و 5 شنبه 2 مهر همگی رفتیم مدرسه راهنمایی حافظ
نهایتاً 30 نفری از بچه ها اومدند ( البته نشد که هممون تو یه لحظه همگی با هم باشیم ، چون یه عده فقط برای نیم ساعت اومدند و یک عده هم دیر اومدند )
چون روز دوم بود و هنوز مدرسه رو فرم نیومده بود و بعضی از معلم ها هنوز نیومده بودند بعضی از بچه ها جای معلم هاشون سر کلاس رفتند !!!
روز واقعاً فوق العاده ای بود
نه تنها برای ما که معلم هامون هم اعتراف کردند که تا حالا نشده بود بچه ها بعد 10 سال همگی با این تعداد به مدرسه سر بزنند
.
.
.
برای پیدا کردن بچه ها دست به هر کاری زدم
مثلاً برای پیدا کردن یکی از بچه ها ، ‌از طریق دوست یکی از دوستام شماره داماد یکی از بچه ها رو پیدا کردم و از طریق دامادشون اونو پیدا کردم
یا مثلاً یکی از بچه ها یه نشونی بهم داد و گفت 10 سال پیش دایی یکی از بچه ها فلان جا مغازه داشت و منم رفتم اونجا و از طریق داییش پیدا کردم
یکی رو از طریق مستاجرشون
. . . 
خلاصه دست به هر کاری زدم !!! ( البته نه هر کاری ها !!! )
.
.
.
همه اینا به کنار
جالبش این بود که هیچ کدوم از بچه ها براشون قابل قبول نبود که این کارا داره از طرف من انجام میشه
کسی که همیشه سرش به کار خودش بوده و کاری به کار هیچ بنی بشری نداشت
کسی که از هم دوره ای های خودش فقط اسم بچه هایی رو می دونست که فقط اسمشون تو لیست کلاس بوده و 3 سال هم مدرسه ای بودن باعث نشده بود بخواد بقیه رو بشناسه
ولی کار دنیا همیشه وارنونست


.
.
.

پ . ن . 1 : راستش از وقتی که این اتفاق افتاد همش می خواستم در موردش بنویسم ولی همیشه یه جوری از زیرش در میرفتم ، چون زیادی شخصی بود و واقعیت اینه که منم اهل این جور بلاگ ها نیستم و از وقتی این وبلاگ رو راه انداختم کلی هم ناپرهیزی کردم

پ . ن . 2 : از یار های دبستانیم ممنونم که به من کمک کردند تا رویامو به واقعیت بدل کنم

پ . ن . 3 : دودل بودم که عکس بزارم یا نه . . . حالا میزارمش باشه تا ببینم صدای کی در میاد تا اون موقع یه فکری می کنم !!! ( توضیح عکس : یکی از چندین عکس دست جمعی که گرفتیم ، ولی همون طور که گفتم نشد که هممون تو یه لحظه با هم باشیم ، چون یا یه عده رفته بودند و عده ای دیر آمدند ) ( خوشبختانه به لطف تکنولوژی دیگه لازم نیست کسی پشت دوربین بایسته تا مرد پشت دوربین از خاطره ها پاک نشه )

پ . ن . 4 : بهترین خاطره اون روز فوتبالی بود که تو حیاط بازی کردیم !!!

پ . ن . 5 : اون دوران تخته ها سیاه بودند ، شاید برای همینه که ما سیاه بخت شدیم . . . الان تخته ها سفید شدند ، بیایید کمک کنیم نسل بعد چون ما نباشه

پ . ن 6 : شدیداً تنبل شدم ، سال روز در گذشت کازانتزانکیس ، مشیری و امین پور و تولد مموتی ( !!! ) و روز جهانی کوروش کبیر گذشت ، با اینکه برای همشون هم بلاگ نوشتم ولی نتونستم ( نخواستم ) پستشون کنم ،‌ نوشته ها راضیم نکردند . . . البته به این معنی نیست که این راضیم کرد . . . ولی اینو نوشتم که فقط بگن آپ شده !!!

پ . ن . 7 : آقای نارنجی و آقای قرمز هر کدوم از یه طرف پشت بوم افتادند ولی اگه حرف های قرمز به نظرت منطقی میاد برای اینه که من طرف صحبتم رو اشتباه انتخاب کردم !!! D:

پ . ن . 8 : ببخشید که طولانی شد و ممنون که تحمل کردید

پ . ن . 9 ( اضافه شده در 88/8/10 ) : اینو یادم رفت بگم که ساعت 12 که از مدرسه اومدیم بیرون از سه راه گوهر دشت تا درختی با ع.ن. پیاده رفتم . اون روز تماماً آفتابی بود ولی وقتی ما بیرون اومدیم بارون شروع شد ،،، وای که چه پیاده روی عالی بود ، عین 2 ساعت رو بارون بارید ،،، قدم زدن تو یه روز بارونی با یه دوست خیلی خوب چیزی نیست که آدم بتونه فراموشش کنه ، ممنونم ع.ن.

6 شاخه رز سیاه هدیه شده:

amir گفت...

سلام دوست عزيز خوبي؟

وبلاگم به روز شد

منتظر حضورت هستم. خوشحال میشم تبادل لینک کنیم(من با اسم من و یار وفادارم)

شاد باشي

موبد گفت...

عجب پستی بود
یه جورایی با نارنجی موافقم
هم یه جورایی با قرمز
.
.
.
راستی
فیلم ماهی بزرگ رو که گفتی ؛ آتیش گرفتم
عجب فیلمی بود
حداقل 5 بار دیدمش
کار تیم برتونه!!هکارگردان محبوب من
.
.
.
.
.
.
خلاصه اینکه
به قول مسعود خان کیمیایی:ه
گمشده
یاران بودند!!!ه

مریم بانو گفت...

خب خب خب
از کجا شروع شد و به کجا رسید
:)
هپت هپت هپتاد و هپت... اولین سالی که خونه مون سه نفری شده بود. من و مامان و بابا. و خب اون موقع ف ف بهترین دوستی می شد که به عشقش ساعت خواب و نوشتن مشق ها رو تنظیم می کردم...
به نظر من اینکه دوستی های اون موقع رو دیگه نداریم به خاطر تغییرات زیادی هست که در افکارمون نسبت به اون موقع ایجاد شده. اون موقع حرفامون چی بود؟ فکرامون چی بود؟ دردامون چی بود؟ ... آره دردامون چی بود؟
این روزا آدم‌ها رو دردهای مشترکشون به هم نزدیک می کنه. خیلی از اون روزها گذشته. درد اون موقع ما چی می تونست باشه؟ حتی الانم که بهش فکر می کنم چیز خاصی به ذهنم نمی رسه! اونقدر بی درد بودیم که فراموش کردیم و فراموش شدیم...
اون موقع ها انتخاب گر نبودیم. خودمون رو متقاعد می کردیم که همین کسی که 9 سال کنار من یا جلوی من یا یه نیمکت اون طرف تر می شینه دوست منه. با همه چیزش کنار می اومدیم که از دستش ندیم و تنها نشیم. ولی امروز... روحمون نسبت به اون موقع یاغی شده! اینقدر می گردیم و اینقدر با آدم های جورواجور سلام علیک می کنیم و آشنایی های ساده رو شروع می کنیم و تحلیلش می کنیم تا بلکه اون دوستی که دنبالشیم رو از بینشون پیدا کنیم...

نمی خوام توجیه کنم، ولی ما داریم در زمان حرکت می کنیم. اگر با زمان حرکت نکنیم و تغییر نکنیم و در یه دوره درجا بزنیم دیگه کارمون تمومه. قاطی همون خاطره های تلخ یا شیرین مدفون میشیم و تمام!

به نظرم مهم اینه که بتونیم در هر جمعی که هستیم بهترینش باشیم و بهترین کارهایی که از دستمون برمیاد رو انجام بدیم.

...
این کاری که تو با این همه مشقت کردی رو منم کردم. می دونی. ولی آیا اون همه آدمی که پیدا کردیم و یه سری رو دیدیم و یه سری رو شنیدیم رو باز تونستیم ادامه بدیم؟ بعد از 1 ماه از کدومشون خبر داری که توقع داشته باشی بعد از 1 سال خبر داشته باشی؟ ... من که پذیرفتم که خاطره شدیم برای آدم های اون دوران. خاطرات خیلی دور که فقط برای چند ساعت تغییر روحیه و عوض شدن فکر خوبیم! (از اون همه آدمی که من اون بار پیدا کردم هیچ کدوم دیگه باهام تماس نداشتن. حتی اونایی که اومدن خونمون. نهایتاً یکی دو بار چت. بعدش چی شده؟ همون دو سه نفری که از قبل هم باهاشون در تماس بودم موندن و بقیه رفتن تو همون غبار خاطراتی که بودن!)


منم خیلی حرف زدم.
ولی خب... اومد دیگه! ببخشید اگه بی سر و ته بود.
:)

رز سیاه گفت...

پاسخ موبد :
بله فیلم فوق العاده ایه
در مورد استاد کیمیایی هم که گفتید اگه دقت کنید کارمون نسخه کوچیک شده فیلم ضیافت بود !!!


پاسخ مریم بانو :
اول از همه بابت کامنت مفصلتون که خودش قد یه بلاگ بود ممنونم ، ، ،‌ درسته که وقتی کوچیک بودیم بی غم بودیم و الان در حال دست و پنجه نرم کردن با مشکلات هستیم ولی خوب این فقط ما نیستیم که تو این وضعیت هستیم دوستان بی غم دوران کودکیمون هم تو همون وضیعت هستند ، ، ، اون قسمت از کامنتتون که در مورد حر کت در زمان هستش مثل تشبیه امتحان "قرمز" هستش و خط بعدیش هم حرف "نارنجی" هستش !!! ولی همون طور هم که خودم گفتم هر 2 اونا از یه طرف پشت بوم افتادند ، اونا نشانه افراط و تفریط هستند ، خود من وقتی گاهی با علی سون میریم بیرون برای پیاده روی و یکی از دوستای مدرسه ام رو می بینم خودم رو جلوش می اندازم که نتونه از یک صحبت 5 دقیقه ای فرار کنه ، سر همین هم تا حالا کی با سون دعوام شده ، چون از نظر اون این کار معنی نداره ، ولی از نظر من یه صحبت 5 دقیقه ای بعد چند سال خیلی ارزش منده اونم تو این دوره زمونه ، ، ، در مورد پاراگراف آخر کامتتون هم شما رو بهاون بخش بلاگم ارجاع میدم که گفتم بچه های حافظ با بقیه جاها فرق دارند ، ، ، الان با گذشت 1 ماه و نیم از اون جریان هنوز بچه ها زنگ میزنند ، اون هایی مه نتونسته بوندند بیان زنگ میزنن و حسرت می خورند ولی نکته ای که تو هر 2 گروه مشترکه اینه که همشون خواستار یه دیدار دیگه و مفصل تر هستند ، ، ، البته راستش فکر نمی کنم تا مدت های مدید قدرت برپا کردن گردهمایی دیگه ای رو داشته باشم ، چون از یه طرف اون دیدار مدرسه 75 تومن برام خرج برداشت و قبض موبایل هم که دیگه کمرم رو شکوند !!! از یه طرف هم نمی خوام ذهنم رو در گیر این مسایل کنم چون خیر سرم می خوام درس بخونم ( که چقدر هم می خونم !!! )ه

----------------------------------------------

از هر 2 ممنونم که وقت گذاشتید و خوندید

مریم بانو گفت...

جالب کار می دونی چی بود؟
که امروز بعد از خوندن این پست و کامنتی که براش گذاشتم رفتم دانشگاه و کلاس تشکیل نشد و با بچه ها نشستیم تو حیاط به حرف زدن. اتفاقاً بحث کشیده شد به همین دوستی ها. بچه ها نظرشون کمابیش شبیه من بود. که اون دوستی ها رو دیگهالان نمیشه داشت و اجباری بودن و ........
شاید چون به قول تو بچه های اون مدرسه شما به جاهایی که ما درس خوندم فرق داشتن و بهتر بودن. خوشحالم که به هر حال تو حس خوبی داری از این کار. مهم همون حس خوبی هست که داری.

ولی درباره مضرات اون کار! همون قبض موبایل و هزینه و اینا! ارزشش رو داشت؟ نمی دونم! من خیلی وقتا به این فکر می کنم. خیلی وقتا برام ارزش داره. ولی یه موقع هایی یهو شک می کنم به همه چیز. که خب حالا من این همه هم دوست و رفیق دارم و باهاشون خوبم. بعدش چی؟؟؟؟
از این سوال فلسفی احمقانه ها که آدمو می کشونه!



ببخشید من نمی دونم چرا با اینکه می دونم دارم چرت و پرت میگم بازم می نویسمشون! شرمنده

رز سیاه گفت...

پاسخ مریم بانو :
بله ، به نظر من ارزشش رو داشت ، چون اون برقی که چشم بچه ها میزد برای من بیشتر از کل دنیا ارزش داشت
اینم اضافه کنم که قبض موبایل ربطی به این جریان نداشت ! چون همون طور که قبلاً گفتم از 154 تومن ، 144 تا مال GPRS بود و 4 تا هم مال مالیات ، یعنی در واقع قبض من 6 تومن بود که نتیجه خساست و صرفه جویی بود که می خواستم به مخابرات سپاهی سودی نرسه که چقدر هم موفق بودم !!!

در مورد اون بخش کامتتون هم که گفته بودید : "بعدش چی؟؟؟؟" فکر کنم همین که گاهی یه سرما خوردگی کوچیک می گیرید و چندین نفر نگران حالتون میشند خودش نشان دهنده ارزشی باشه که براشون دارید ،،، هرچند شاید در جواب این حرف من پیش خودتون بگید پس چرا وقتی لب ی خنده و دل گریه ، کسی به دادم نمیرسه که در این مورد هم باید بگم به خاطر دیواری هستش که خودتون بین واقعیت دلتون و بقیه ساختید ، و ظاهر همیشه شادابی که از خودتون نشون میدید توقعات دیگه ای رو ایجاد می کنید ،،، هرچند نظر خودم اینه که کار شما درسته ، چرا که مشکلات ما مال خودمونه و نباید کسی رو در گیر این مسایل کنیم ، هر چند که خودم در این مورد موفقیتی ندارم
.
.
.
حرفی رو که در خط آخر زدید رو هم دیگه نگید
ممنون

ارسال یک نظر