امروز صبح برای کاری از خونه بیرون رفتم . 7 – 8 متری از خونه دور نشده بودم که که دیدم یه بچه گربه تمام سیاه که همه قسمت عقب کمرش و پاهاش له شده ، افتاده تو جوب ولی با این حال سرشو بالا گرفته و صدایی ازش در نمیاد
بعد از ظهر که داشتم بر میگشتم هنوز اونجا بود . همون جوری در حالی که با چشم های بسته سرشو بالا گرفته
رفتم خونه تا براش شیر بریزم و ببرم
جلوش نشستم و پیش پیش کردم تا متوجهم بشه
چند لحظه طول کشید تا چشماشو باز کنه
اول یه کم با نگاه گیج دور و برشو نگاه کرد و بعد یه دفعه زل زد تو چشمام
تا حالا با هیچ حیوونی این جوری چشم تو چشم نشده بودم
الان هم نمی تونم نگاهشو فراموش کنم ، نگاهی که نفرت محض توش موج میزد
وقتی ظرف و گرفتم جلوی دهنش کاری رو کرد که اصلاً انتظارشو نداشتم
روی پاهای جلوش پا شد و به زور بدن له شدشو چرخوندو پشت کرد به من
خشکم زد
تا حالا این قدر احساس حقارت نکرده بودم
شیر و گذاشتم جلوش و برگشتم خونه تا بیشتر از این تحقیر نشدم
٭٭٭٭٭٭٭
نمی دونم که اینارو چرا به تو میگم ، شاید برای این که این احساس حقارت رو با تو تقسیم کنم ، شاید
٭٭٭٭٭٭٭
بیشتر از همه اون سکوتش بود که ناراحتم کرد ، سکوتی که بوی مرگ میداد
٭٭٭٭٭٭٭
من کشته مرده حیوونا نیستم ، از گربه ها هم اصلاً خوشم نمیاد ولی کاش بفهمی چه صحنه رقت باری بود