زندگی یعنی عشق




و تصمیم بر آفرینش شد
قرعه فال چرخید و چرخید
زمین ، آسمان ، باد ، کوه ،‌ رود ، درخت انتخاب گشتند
و در نهایت مرا برگ نام شد
و حکمت بر آن شد آن زمان که باد ، ابر ، آن بیوه سیاه پوش ، را با خود آورد و پریشان بر دامن آسمان گریست
و مهر چون دایه ای با مهربانی دست بر سر درخت ، مادرم ، پدرم ، کشید ، من ، برگ ، این کودک هزار قول چشم بگشایم و فریاد برآورم : 
زندگی ، زندگی
کس نشنید
و درخت در ابتدا چون مادری نرم بر آغوشم گرفت تا زوری گیرم و سپس چون پدری سخت بر کارم گرفت تا روزی گیرم
و حکمت بر آن بود که مادرم ، پدرم ،‌ بر سوگم بنشیند
پس باد ، آن جارچی فوضول دهن لق ، خبر از خزانم آورد
زردیدم ، خشکیدم
و باز چون لحظه تولد ، ابر ، این شریک در غم همگان ،‌ برایم زار زار گریست
و در نهایت مردم
مادرم ، پدرم ، ‌رهایم کرد
افتادم
بر زمین پست افتادم
و آن زمان که شوریده دلی بریده از شور زندگی پای بر سرم نهاد
نجوایی از تن خشک و بی جانم بر خواست
و این بار بر دل همگان نشست
عشق ، عشق