می اندیشم ، پس مهندسم ! : به مناسبت 5 اسفند ، روز مهندس

پیش از خواندن : متن زیر رو 3 سال پیش خواندم و همون موقع مطلبی رو با الهام از آن نوشتم که البته هیچ وقت منتشرش نکردم .
امروز هوس شدیدی برای انتشار آن به من دست داد ، ولی وقتی پای عمل رسید باز متن خودم دلم را زد و از آن گذشتم . حتماً متن زیر را قبلاً دیده و خوانده اید ، برای شخص من خواندن دوباره و دوباره آن لذت بخش است . امیدوارم شما نیز لذت برده و بکار برید .
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
مهندسان بیشترین سهم را در دستیابی به کیفیت زیست کنونی ، که از آن بهره مند هستیم ، داشته اند. آب پاکیزه و سالم ، سیستم ترابری کارآمد ، مهار شدن مخاطرات سیل و طغیان ها ، مدیریت مواد زائد ، ساختمان های مقاوم در برابر زلزله ، طرح های تولید و توزیع نیروی برق و نظایر آن ها ، همه دستاورد های مهندسان اند ، اما اغلب در گمنامی واقعی به انجام رسیده اند . ما مهندسان – و تنها ما – در این باره مقصریم ، زیرا نخواسته ایم و یا غفلت کرده ایم که به ازای این فضائل ، کسب اعتبار کنیم . این کوتاهی را چگونه باید جبران کرد؟
گام نخست : باید وظیفۀ خود را بخوبی انجام دهیم و آن را با هیجان به دنیا بازگو کنیم . بگذار مردم ، دنیایی بدون مهندسی ، این عنصر خلاقیترا مجسم کنند ، دنیایی بدون پل ها ، ساختمان های بلند ، آب پاکیزه و نیروی برق ، ارتباطات و ترابری سریع ، بدینسان ، کارهای سترگ ما در چشم اندازی شایسته قرار می گیرند.
در آن موقع ، ما باید از افزودن پیشوندمهندسبه اسم خود ، همانطور که برخی از همکاران ، در اروپا و آمریکای لاتین عمل می کنند ، به وضوح نشان دهیم کهبه حرفه خود مباهات می کنیم“.
گام دوم : ما باید خواستار آن باشیم که خدمات ما بر مبنای عملکرد ، ارج نهاده شوند ، و مثل یک کالا مورد خرید و فروش قرار نگیرند . اگر قدر و منزلت حرفه ما با سایر حرفه های علمی ، همانند پزشکی همسنگ نباشد ، بهترین مغز های تعلیم یافته ، مهندسی مشاور را انتخاب نخواهند کرد.
تامین آینده : بگذار از سایۀ گمنامی به در آییم و سرکردگی چالش ها برای رویارویی با دنیای قرن بیست و یکم را به عهده گیریم . ما باید بانگ توانمند دفاع از امر حفظ و کاربرد خردمندانه منابع موجود باشیم . بگذار از حرف زدن دربارۀ خود متن درگذریم و با کسانی که می توانند پندار ما را تقویت کنند ، ارتباط برقرار کنیم ، صدای ما شنیده نخواهد شد مگر اینکه پا از میان جمعیت تماشاگر بیرون نهیم و به روی صحنه بیاییم.
حرفه ناپیدا ، قدمی به پیش بگذار و از تاریکی به در آی

مهندس ویلیام د لوئیز ، رییس فیدیک
برگردان به فارسی : دکتر مهدی قالیبافیان
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پس از خواندن : فیدیک ( FIDIC ) : فدراسیون بین المللی مهندسین مشاور

شب بی سحر : سوگنامه ای برای چلچراغ


خدا حافظ چلچلراغ

دیگر چه بهانه ای برای با هم بودن و کنار هم نشستن در شب یلدا داریم ، با آنکه می دانیم دگر چلچراغی بر رویمان نخواهد تابید .
مگر دگر می توان به پایان شب سیه امیدوار بود .
دیگر شب است و شب ، بی آنکه سحری در امتداد آن ‌باشد .
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
اولین بار که طمع توقیف رو چشیدم 15 سالم بود . در اون زمان با جمعی از دوستان در قالب روزنامه دیواری ، یک 2 هفته نامه درست می کردیم . موفق بودیم و پرطرفدار . تا اینکه یکبار با نظرسنجی محبوبترین ، با سواد ترین ، شاداب ترین ، خوش تیپ ترین ، پرتلاش ترین ، منفورترین ، بی سوادترین ، دپرس ترین ، داغون ترین و . . . شخصیت های مدرسه را انتخاب کردیم . چسباندن روزنامه به دیوار همانو چند لحظه بعد توسط مدیر پاره شدن همان .
این اولین بار بود . . . ولی نه تلخ ترین
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
آبان 87 بود که بعد از شماره 318 ، 3 هفته ازش خبری نبود .
همیشه براش احساس خطر می کردم ولی اون روز جدی تر شد . اون روز تنم لرزید و فکر کردم برای همیشه رفتی . . . اما برگشتی . . . و چه زیبا . . . همراه رستاخیزی از درون . . . چون ققنوسی که از آتش برخواست . . . بازگشتت چنان پر عظمت بود که فراموش کردم باز ممکنه بری . . . اینا همه خیال بود
واقعیت این بود که دکتر ها جوابت کرده بودند و امیدی برای ماندت نبود . . . برای همین تصمیم گرفتی بقیه روز های باقی مانده ات رو با سر فرازی طی کنی
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
 پنج شنبه 4 آذر بعد مدت ها رفتم سراغ گوگل ریدر . . . تازه روحیه ام رو باز یافته بودم . . . در میان انبوه مطالب چشمم به مطلب بهاره رهنما افتاد : " تو را چشم در راهم چلچراغ . . . "
باورم نمیشه . . . بغض گلوم رو گرفته . . . نمی دونم چی کار کنم . . . عصبانیم . . . دستم به جایی بند نیست . . . بی اختیار تلفن رو بر می دارم . . . شماره یکی از دوستان رو که طرفداره دولته رو می گیرم . . . تا گوشی رو جواب میده بدون هیچ حرفی شروع می کنم به فحش دادن . . . راحت شدید چلچراغ رو بستید ؟ . . . گوشی رو می کوبم رو تلفن . . . حالا بهترم . . . خوشحالم که مقصر رو کشتم !
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
 مادرم میبینن که داغونم . . . علت رو که میپرسن ، میگم 40چراغ رو بستن . . . میگن : نمی خواهید کاری کنید ؟ . . . می پرسم : فعل جمع نمی خواهید شامل چه کسایی میشه ؟ . . . میگن : خواندگان ، طرفدارا ! . . . میگم : چرا ! می خواهیم ! می خواهیم به یادش باشیم  .
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
شنبه باز سراغ کیوسک هیمشگی میرم . . . با این که می دونم نیست باز سراغشو می گیرم . . . هنوز باور نکردم . . . میگم باز مثل دفعه قبل بعد 3 هفته بر می گرده . . . 3 هفته گذشت . . . یلدا آمد . . . تو نیستی . . . خاتمی با تفالی از حافظ نیست . . . هندوانه نیست . . . انار نیست . . . شب است . . . طولانیست . . . بی انتهاست . . . نوری نیست . . . امیدی نیست . . . چلچراغی نیست
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
میزارم داریوش برای دردم بخوانه :
هر جا چراغی روشنه از ترس تنها بودنه / ای ترس تنهای من اینجا چراغی روشنه / اینجا یکی از حس شب احساس وحشت می کنه / هرروز از فکر سقوط با کوه صحبت می کنه / جایی که من تنها شدم شب قبله گاهه آخره / اینجا تو این قطب سکوت / کابوس طولانی تره / من ماه میبینم هنوز این کور سوی روشنه / اینقدر سو سو می زنم شاید یه شب دیدی منو / هرجا چراغی روشنه از ترس تنها بودنه / ای ترس تنهای من اینجا چراغی روشنه / اینجا یکی از حس شب احساس وحشت می کنه / هر روز از فکر سقوط با کوه صحبت می کنه
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
شماره 412 چلچراغ ، آخرین شماره چلچلراغ412 . . .به این شماره که دیگه بیشتر نمیشه نگاه می کنم . . . 412 . . . آیا چلچراغ از هفته آینده می ترکاند؟ . . . یه بار دیگه محرمانه بزرگهمر حسین پور رو میخوانم :

کار از چند هفته گذشته است و به چند ماه می رسد. مخصوصا از وقتی امیرمهدی ژوله سردبیر شد، همه چیز (به چیز که می گویم دقت کنید) بهتر شد. کیفیت بصری، مفهومی، جنجالی و فروش. حالا قضیه خیلی خوب شده است. (به قضیه که می گویم هم دقت کنید.) یعنی قضیه کاملا دست همه آمده و دیگر چلچراغ دارد می شود همان چلچراغی که همه ما دلمان می خواهد تویش کار کنیم و همه شما دلتان می خواهد آن را دم دکه روزنامه فروشی ورق بزنید و شاید پولش را هم بدهید. حالا با همه این احوال قضیه دارد پیچیده تر هم می شود. نه این که قضیه که دستتان آمده از دستتان رها شود… نه. بلکه بیشترتر هم دستتان می آید. یعنی این که از شماره آینده قرار است هرچقدر که ترکانده ایم، بیشترش کنیم. یعنی این که بیشتر بترکیم. یعنی این که دسته جمعی تصمیم گرفته ایم که منفجر شویم. یعنی این که اگر 32 صفحه اضافه شود، یعنی این که اگر صفحه هله هوله و شمسی کوره، پاتوق، بیگ بنگ، تیک آف، ترمز دستی، نسل چهارم اساسی، سینما جهان دبل!، صفحه های طنز ویژه، چهار پرونده هر هفته ای، یک ویژه پرونده شش صفحه ای، چند ستون و صفحه از کلی آدم هیجان انگیز، چند صفحه در مورد آی تی و چی چی تی و یادداشت های بچه پولدار و کلی مصاحبه و جنگول و قرشمال بازی دیگر را داریم می پاشیم توی مجله و اگر با این چیزها نترکد و نترکیم و نترکید… دیگر باید دسته جمعی برویم یک جایی که محل ترکیدنگاهمان را یک معاینه بنماید.
به هر حال ما که خودمان را آماده کرده ایم. شما هم که آماده بشوید، می گویم دمتان قیژ و به پیش!

با خودم تکرار می کنم : آیا چلچراغ هفته آینده می ترکاند ؟ . . . یاد مطلب چند هفته پیش توکا می افتم : " شوخی شوخی ترکید " . . . آره . . . نترکاند ولی ترکید . . . اسم صفحه توکا " چراغ ها را من خاموش می کنم " بود . . . با خودم میگم : توکا ! تو نبودی که چراغو خاموش کردی . . . نازنین متین نیا بود . . . با مطلبش در مورد ندا . . . عصبانی میشم . . . فحشی به عموزاده میدم . . .  حواست کجا بود ؟ اون خودکار قرمز لعنتیت چی شده بود که رو مطلب خط بکشه ؟
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
 شماره 370 ، مال یلدای سال پیش رو باز می کنم . . . شعر قیصر رو در " نوشته در باد " می خوانم :

لبخند تو خلاصه خوبی هاست / لختی بخند خنده گل زیباست / پیشانی ات تنفس یک صبح است / صبحی که انتهای شب یلداست / در چشمت از حضور کبوترها / هر لحظه مثل صحن حرم غوغاست / رنگین کمان عشق اهورایی / از پشت شیشه دل تو پیداست / فریاد تو تلاطم یک طوفان است / آرامشت تلاوت یک دریاست / با ما بدون فاصله صحبت کن / ای آنکه ارتفاع تو دور از ماست

پایین ترش نوشته " مرتضی ناعمه عزیز ، محمد صفا جویی نازنین ما را هم شریک سوگ خود بدانید . . . با خودم میگم : کی تو غم من شریکه ؟

میرم سراغ صفحه های ویژه یلدا . . . 2 تفال حافظ خاتمی رو می خوانم :

خاتمی در یلدای 87 در جمع چلچراغی ها فال حافظ می گیرد
تفال یکم : رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند / چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند / من ار چه در نظر یار خاکسار شدم / رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند / چو پرده دار به شمشیر می‌زند همه را / کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند / چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بد است / چو بر صحیفه هستی رقم نخواهد ماند / سرود مجلس جمشید گفته‌اند این بود / که جام باده بیاور که جم نخواهد ماند / غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه / که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند / توانگرا دل درویش خود به دست آور / که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند / بدین رواق زبرجد نوشته‌اند به زر / که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند / ز مهربانی جانان طمع مبر حافظ / که نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند

تفال دوم : برد به نزد شاهان ز من گدا پیامی / که به کوی می فروشان دو هزار جم به جامی / شده‌ام خراب و بدنام و هنوز امیدوارم / که به همت عزیزان برسم به نیک نامی / تو که کیمیافروشی نظری به قلب ما کن / که بضاعتی نداریم و فکنده‌ایم دامی / عجب از وفای جانان که عنایتی نفرمود / نه به نامه پیامی نه به خامه سلامی / اگر این شراب خام است اگر آن حریف پخته / به هزار بار بهتر ز هزار پخته خامی / ز رهم میفکن ای شیخ به دانه‌های تسبیح / که چو مرغ زیرک افتد نفتد به هیچ دامی / سر خدمت تو دارم بخرم به لطف و مفروش / که چو بنده کمتر افتد به مبارکی غلامی / به کجا برم شکایت به که گویم این حکایت / که لبت حیات ما بود و نداشتی دوامی / بگشای تیر مژگان و بریز خون حافظ / که چنان کشنده‌ای را نکند کس انتقامی
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کاش باز یلدای 84 بود ، کاش شب مردی با عبای شکلاتی بود
کاش یلدای 85 بود و ابطحی روی سن می آمد و می گفت : امشب درجه تبم روی هزار و سیصده
لااقل تو اوج رفتی ، از این خوشحالم
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
شام آخر چلچراغتحریریه چلچراغتحریریه چلچراغ
شب یلدای شب چلراغاولین شماره چلچراغ -------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پ . ن . :‌ رو عکس ها کلیک کنید بزرگ میشن ، اگه باز نمیشن بگین تا یه فکری بکنم !

اتوبوس سرگردانی : به مناسبت 8 اردیبهشت ، زاد روز سیمین دانشور


سیمین دانشور

چطور اتفاق افتاد ؟
اصلاً چطور شروع شد ؟
شما کنارش نشستید یا ایشون کنار شما ؟
کی سر صحبت را باز کرد ؟
چی گفت یا چی گفتید ؟
داستان اون اتوبوس چیه ؟
اون روز تو اون اتوبوس چه صحبت هایی رد و بدل شد ؟؟؟
.
.
.
خوشحالم که هنوز هستید
هستید تا با حضورتون دهن کجی کنید به خیل عشاق دروغین
هستید که یاد آور بشید خسرو و شیرین از نسل همین مردمان بودند
هستید که اثبات کنید الهه عشق به این سرزمین تعلق داره
هستید که بیاموزید عشق نه با هم بودن که به یاد هم بودنه
هستید تا مادر همه ملت ایران باشید
.
.
.
خانوم دانشور
الان دیگه کسی حوصله اتوبوس سواری نداره
کسی کنار کسی نمیشینه
کسی با کسی صحبت نمی کنه
کسی عاشق کسی نمیشه

پس باشید تا به همه بگیم عشق افسانه ای تو کتاب ها نبود

.
.
.
تولدتون مبارک

------------------------------------------------------------------------------------------------------

پی نوشت : کاریکاتور اثر علی رامند هستش که تو ماهنامه گل آقا ، شماره 121 ، سال 1380 چاپ شده بود ،،، دیدم به واسطه این کاریکاتور هم که شده یادی از کیومرث صابری بشه که 10 اردیبهشت سالروز درگذشتش هست و فرصتی برای ارسال پست نیست

چه کسی بود صدا زد نوروز ؟


چرا ؟
چرا نوروز ؟
نوروز د‌‌قیقاً چه ویژگی‌ هایی د‌‌اره که اونو به عید‌‌ آغاز سال مبد‌‌ل می‌کنه‌‌ ؟
آیا اول فرورد‌‌ین روز مهمی از نظر تاریخی هستش؟
نه
آیا از نظر اسطوره‌ ای اهمیت خاصی د‌‌اره‌‌ ؟
آره ولی مگه روز تحویل سال د‌‌ر تمام تمد‌‌ن‌ های جهان روزی مهم و اسطوره ‌ای د‌‌ر نظر گرفته نمی‌ شه ‌‌؟ پس د‌‌ست‌ کم د‌‌ر نظر انسان امروزی این امر چند‌‌ان اهمیت نداره
د‌‌ر واقع اهمیت نوروز د‌‌ر علمی ‌بود‌‌نشه . زمین روی مد‌‌اری بیضی شکل به د‌‌ور خورشید‌‌ می‌چرخه‌‌ و د‌‌ر نقطه‌ ای از این مد‌‌ار، زمین به جایی می‌ رسه که اعتد‌‌ال بهاری نامیده می ‌شه ‌‌. این نقطه همان جایی است که د‌‌ر جغرافیای ایران ‌زمین آغاز بهار بود‌‌ه .

آیا این موضوع کافیه تا نوروز چنین اهمیتی پید‌‌ا کنه ‌‌؟
نکته ‌ای که شاید‌‌ خیلی از ماها از اون غافل باشیم اینه که نوروز آغاز بهار نیست . یا بهتر بگم تنها د‌‌ر نیمکره‌ شمالی آغاز بهار است و د‌‌ر نیمکره‌ جنوبی آغاز فصل پاییز است . و د‌‌ر مورد‌‌ سیارات د‌‌یگه ای که به د‌‌ور خورشید‌‌ ما می‌گرد‌‌ند‌‌ هیچ چیز خاصی نیست و د‌‌ر نقاط د‌‌یگر د‌‌نیای بزرگ ما ( ستارگان و کهکشان‌ های د‌‌یگه ) هم همین ‌طور .
راستش د‌‌لم می‌خواهد‌‌ یک بار هم که شد‌‌ه موقع نوروز به‌ جای اینکه توجهمون را به زیبایی ‌های بهار جلب کنیم به این نکته د‌‌قت کنیم‌‌ که موقع نوروز "عملاً هیچ اتفاقی نمی ‌افته" !

ما انسان‌ هایی کوچک هستیم که روی جایی به نام زمین که سیاره ‌ای معمولی است زندگی می کنیم .
زمین ما د‌‌ر میان هشت سیاره و 162 قمر و 5‌‌ سیاره‌ کوتوله و صد‌‌ها هزار سیارک و میلیون ‌ها شهاب سنگ و د‌‌نباله‌ د‌‌ار منظومه‌ شمسی قرار داره . منظومه‌ شمسی ما خورشید‌‌ی بسیار معمولی و متوسط د‌‌اره‌‌ که اون هم هیچ برتری خاصی به د‌‌یگر سیارات ند‌‌اره . منظومه‌ ما د‌‌ر گوشه ‌ای پرت از جایی قرار گرفته به نام کهکشان راه شیری . کهکشان ما کهکشانی است معمولی د‌‌ر میان چند‌‌ین کهکشان معمولی د‌‌یگر و اگر بهتر بگم یکی از میلیارد‌‌ها کهکشان است . کهکشان ما هیچ جایگاه خاصی د‌‌ر میان کهکشان‌ های عالم ند‌‌اره ‌‌ و عالم ما چنان وسیع است که نور با سرعت 300,000 کیلومتر بر ثانیه میلیارد‌‌ها سال طول می‌کشه تا سرتاسرش را بپیماید ‌‌. حالا د‌‌قت کنید‌‌ برای چنین نقطه‌ کوچکی از کیهان چه واقعه ‌ای رخ می‌د‌‌ه ‌‌؟
صرفاً وارد‌‌ یکی از نقاط مد‌‌اری‌ اش می‌شود ‌‌. همین!
انسان‌هایی چنین معمولی چرا باید‌‌ چنین چیزی برایشان اهمیت د‌‌اشته باشه ؟
زمین اگه اهمیتی برای ما د‌‌اشته باشه‌‌ از این جهت است که " حیات
" د‌‌اره ، از اینکه انسان‌ هایی چون ما ( نزد‌‌یک به هفت میلیارد‌‌ نفر ) کنار ما زند‌‌گی می‌کنند ‌‌. از این همه انسان کسانی هستند‌‌ که برای اینکه اوضاع " حیات " انسان‌ ها کمی بهتر شود‌‌ کوشید‌‌ه ‌اند‌‌ و می‌کوشند‌‌ .
وقتی د‌‌ر واقعه مثل اعتد‌‌ال بهاری یا نوروز تنها " حیات " است که اهمیت پید‌‌ا می‌کنه می‌ توانیم به این نتیجه برسیم که بهتره نوروز را بهانه‌ ای کنیم برای افرادی از حق حیات خود گذشتند تا حیات برای انسان های دیگر راحتتر شود . درفش برداشتن کاوه و گرز کوبیدن فریدون و تیر انداختن آرش تاثیری بر چرخش سیارات این عالم نداشت و هر چه بود برای زمینیان بود و ایرانیان .
پس نوروز پریدن تیر با بال های روح آرش است
نوروز سر دادن بابک در راه وطن است
نوروز سبزیه روان سهراب است
نوروز حقیقت گویی رامین است
نوروز سینه سپر کردن نداست
.
.
.
نوروز مبارک

------------------------------------------------------------------------------------------------------

 پ . ن . : 88 رو دوست داشتم ، چون تا حالا نشده بود که چنین احساس رشد کنم

نفوذی


باید به سربازی برم
چون دینی به حکومت دارم که باید ادا کنم

نه به خاطر تحصیل رایگان
چون در مدرسه غیر انتفاعی و دانشگاه آزاد درس خوندم

نه به خاطر آبرو
چون پاسپورت ایرانی هیچ ارزشی نداره

نه به خاطر رعایت حقوقم
چون هر روز ابتدایی ترین حقوقم نقض میشه

نه به خاطر امنیت جانی
چون هر بار که اعتراض می کنم نمی دونم که زنده می مونم یا نه

نه به خاطر آرامش روحی
چون در جوانی آرزوهایم مانند پیر مردی 60 ساله است

.
.
.

دین من به حکومت این است
هدف در زندگی
چون با کودتایی که انجام داد به زندگی من جهت داد

------------------------------------------------------------------------------------------------------

سلام
امیدوارم همگی خوب باشید

هفته دوم بهمن متوجه شدم امیدی به قبولی نیست ، پس تصمیم گرفتم اعزامم رو جلو تر بندازم
اولش تصمیم داشتم وبلاگ رو ببندم ، چون احتمال میدادم جای دوری بیفتم
ولی خوشبختانه یا شاید هم بدبختانه افتادم پاسداران تهران
و این احتمال هست که بتونم آخر هفته ها خانه باشم ( تکرار می کنم که فقط احتمال داره )

بعد کنکور درگیر یه سری کار های عمرانی زیر بنایی ( !!! ) در خانه شدم که فرصت سر خاراندن را هم ازم گرفت
تازه کار هایی که باید قبل از اعزام انجام می دادم رو هم به اون ها اضافه کنید
در نتیجه نتونستم حتی یه سری به شما دوستان بزنم و از این بابت عذر خواهی می کنم

فکر می کنم همین که دارم ساعت 12 شب مطلب پست می کنم ( در حالی که 4 صبح باید راه بیفتم و برم ! ) نشان دهنده این باشه که دچار چه کمبود وقتی هستم

خلاصه منو باید ببخشید

امیدوارم فرصت بشه تا باز بتونم در کنار شما دوستان باشم

از روی گل همتون می بوسم
یزدان پناهتان
بدرود

------------------------------------------------------------------------------------------------------

پ . ن . 1 : ظاهراً لباس سبز ارتش تنها لباس سبزیه که پوشیدنش اقدام علیه امنیت ملی نیست !

پ . ن . 2 : پادگان تنها جایه که شیما شهرابی نمی تونه در موردش " نفوذی " بنویسه !

پ . ن . 3 : چه طوری هاست که یه شخص تا وقتی دانشجو هستش نشانه فرهنگ و اندیشه و روشن فکری و ایناست ولی تا سرباز میشه در حد یه آش خور پایین میاد ؟؟؟! ( متنفرم از این لغت )

پ . ن . 4 : شنبه ( 1 اسفند ) رفتیم من من تو تو بازی کردیم تا مشخص بشه کجا می افتم !!! یک شنبه رفتیم لباس دادند و فرستانمون خانه تا آماده بشیم و الان که دارم به این هفته که گذشت فکر می کنم ذهنم ارور میده ! به اندازه یک عمر زندگی تو این یک هفته بدو بدو کردم !