77 دوست ، 88 آشنا





امروز درست یک روزه وُ یک ماهه و ُ یازده ساله که ندیدمت
نیمرخ رو میگم
فَ فَ رو میگم
هپت هپت هفتاد و هفت رو میگم
.
.
.
77/7/7 رو یادت میاد ؟
یادت میاد اون روز ها و اون دوران رو با کیا می گذروندی ؟
یادت میاد آدم هایی که در اون دوران دنیای تو رو تشکیل می دادند کیا بودند ؟
الان چند نفرشون موندند ؟
چند نفرشون هنوز تو دنیای تو جا دارند ؟
با چند نفرشون هنوز هم دل هستی نه اینکه مثل بقیه آدم ها باهاشون فقط ( اونم نا خواسته ) هم شهری باشی ؟
چند نفرشون رو تو شهر دود گرفتت دیدی و از نگاهش فرار کردی که خدایی نکرده مجبور بشی از وقت گران بهات بگذری و سلامی بدی ؟ 
اصلاً چند نفرشون رو به یاد داری ؟ 
شاید تو هم مثل این میلیون ها آدمی باشی که دوستای 77/7/7 رو 1 روزو ، 1 ماهو 11 ساله که ندیدی 
ولی چرا یا همون سوال معروف "چی شد که این طور شد ؟"
.
.
.
حتماً انتظار داری که بگم عجب دوره زمونه نامردیه و هیچ کس به فکر و هیچ کس نیست و از این جور حرفا !
ولی نه
چرا زمونه رو بگم ؟ میگم خودت عجب آدم نامردی هستی که به فکر هیچ کس نیستی !
با زدن این حرف ها حتماً توجیح های بیشمارت قطار وار ردیف میشن
رفتن از ابتدایی به راهنمایی ، از راهنمایی به دبیرستان ، از دبیرستان به دانشگاه
عوض کردن خونه و محله
مهاجرت از شهری به شهر دیگه 
تا دلت بخواد میشه دلیل آورد 
.
.
.
آره دلیل زیاده ! خوب که چی ؟
آخه برای چی باید دلیل آورد ؟
در حالی که تو درست بودن اون حرفت شک هست !
اصلاً برای چی باید با کسی که تو سال 77 می شناختی رابطه داشته باشی ؟
اصلاً برای چی باید به یادت داشته باشیشون ؟
که چی ؟
آره . . . حرف از دوست و دوستی های قدیمی زدن شیرینه
ولی هر دوستی یک آزمایشه
یک مرحله هستش که باید بهش وارد بشی و اگه رشد نکنی و ازش خارج نشی بازنده ای
آخه دوست دوران ابتدایی و راهنمایی و دبیرستان به چه درد آدم می خوره ؟
هم محله ای های سابق رو می خوام ببینم که چی ؟
.
.
.
آره درسته
هر دوستی یه امتحانه
ولی مگه آدم آموخته های و تجربه هایی رو که از هر آزمون به دست میاره رو دور میریزه ؟
مگه فقط شرط ، شرط عبور از امتحانه ؟
دیگه چیزی بعدش مهم نیست ؟
.
.
.
باشه
ولی بگو ببینم
کسی که باهاش تو دوران ابتدایی تو یه نیمکت می نشستی چه به کار الان من میاد غیر اینکه یه سری خاطره تلخ و شیرین رو برام تداعی کنه چه کار دیگه ای برام می تونه انجام بده ؟ 
.
.
.
تو از کجا می دونی اون الان کجاست و چه کارست ؟
چه میدونی الان تو چه موقعیتیه ؟
شاید اگه بودی می تونستی بهش کمک کنی
اصلاً شاید اون می تونست یه گره از کار تو باز کنه 
دنیاست دیگه
چه می دونی ؟؟؟
.
.
.
اینم قبول
ولی بگو ببینم
این دوست با معرفت که قراره گره از کار من باز کنه کجاست پس ؟
چرا تو این همه سال یه سری به من نزده ؟
یه خبری از من نگرفته ؟
اینه معنی دوستی که ازش حرف میزنی ؟
این قراره مشکل منو حل کنه ؟
این که تو این همه سال حتی یه زنگ هم به من نزده !
منی که نه خونمون عوض شده
نه تلفنمون عوض شده
حتی کابل برگردون هم نشده که بگم شماره ها جا به جا شده و به این بهانه نتوسته پیدام کنه !
این رفیق که میگی که بهتره بگم این نارفیق حتی نخواسته ببینه من زندم یا مرده
اون وقت تو میگی اگه باهاش ارتباط داشتم مشکلش رو هم حل می کردم ؟؟؟!
.
.
.
واقعاً ببخشید
نمی دونستم تفکرات شما مثل کشیش های قرون وسطاست که فکر می کردند زمین در وسط کاینات قرار داره و مه ، خورشید و فلک دور زمین و آدم هاش می گردند
چرا فکر می کنی جایی که تو واستادی مرکز زمینه
چرا فکر می کنی که این قدر خاص و ویژه ای که آدم و عالم باید همیشه به یاد شما باشن و ازتون یاد کنن و تا کمر خم شده در خدمت شما ؟!
اگه اون نامرده و حق دوستی رو به جا نیاورده تو چرا کم گذاشتی ؟ تو چرا نامردی کردی ؟
تو چرا نرفتی دنبالش که هم شادش کنی از این که ببینه به یادش بودی و هم اینکه شرمنده بشه از رفاقتی که برات نکرده ؟؟؟
چرا برای یه بار هم که شده نخواستی خودت اون کسی باشی که دوستی رو معنی می کنه ؟
چرا نخواستی تو کسی باشی که هر وقت صحبت از وفاداری میشه تو رو مثال بزنن ؟
چرا ؟ چون ترسیدی تو این راه مجبور بشی هزینه هایی بپردازی ؟
ترسیدی خدایی نکرده یکی ازت کمک بخواد !
تو هم که گرفتار ! اصلاً وقت سر خاروندن نداری ! چه برسه بخواهی به یه نفر هم کمک کنی !
تو همین بتونی گیلیم خودت رو از آب بکشی شاه کار کردی ! نه ؟
از این جور حرفا دیگه ! نه ؟
.
.
.
ببینم حالت خوبه ؟
تا حالا تو زمین زندگی کردی ؟ تجربشو داری ؟ نکنه از مریخ اومدی که از هیچی خبر نداری !
اصلاً تو از گرفتاری های زندگی چی می دونی ؟
ببینم . . .
اصلاً می دونی دغدغه چیه ؟ داشتی تا حالا ؟
دانشگاه می دونی یعنی چی ؟ استاد و پروژه برات معنی داره ؟ افتادن و مشروطی تا حالا به گوشت خورده ؟
کار داری ؟ خرج زندگی چیزی رو تو ذهنت تداعی می کنه ؟ معنی اخراج و بیکاری رو می دونی ؟

.
.
.
مشکل تو اینه که فکر می کنی فقط خودت دچار این مسایل هستی
ولی شاید هم راست میگی
ما آدم ها واسه خودمون یه دنیا ساختیم ، گرفتاری هاشم خودمون علم کردیم
بعد برای اینکه بخواهیم ارزش های جامعه مون رو نشون بدیم تعابیر غیر ممکن و اسطوره ای از دوستی (‌و خیلی چیز های دیگه ) ساختیم
ببخشید
من اصلاً طرف صحبتم رو اشتباه انتخاب کردم !!! 
.
.
.
برو بزار باد بیاد !
منو باش که فکر می کردم تو دوستمی و می تونستم بهت تکیه کنم !
تو هم مثل بقیه ایه
برو بالا
توقف بیجا مانع کسب است ! 
.
.
.
.
.
چند سال پیش قبل اینکه کانال super RTL قطع بشه یه کارتون میداد که مال والت دیزنی بود
به این صورت بود که یه سالن خیلی بزرگ بود که تو اون همه شخصیت های کارتون های دیزنی حضور داشتند
همشون ! حتی اونایی که تو یه سکانس نقش درخت هم بازی کرده بودند حضور داشتند و مجری برنامه هم میکی موس بود
این به صورت سریال هر روز پخش میشد و هر روزش مال یه شخصیت بود و خاطرات اونو با دادن تکیه هایی از اون کارتونی که توش بوده رو باز گو می کرد
.
.
.
پیش خودم فکر می کردم چی میشد اگه آدم می تونست همه آدم هایی رو که تو زندگیش نقش داشتند رو یه جا حتی شده واسه یه روز جمع کنه
حتی راننده تاکسی هایی هم که سوار ماشینشون شدی هم بودند
همه بودند تا این فرصت بهت داده بشه که از همشون تشکر کنی
به خاطر اینکه اگه الان اونجا هستی فقط و فقط به خاطر اون آدم هایی هستش که اونجا حضور دارند
تک تکشون رو تو بغلت می گرفتی و فشارشون می دادی !!! 
تقریباً مثل فیلم "ماهی بزرگ"
چیه ؟؟؟ چرا اینجوری نگاه می کنی ؟ آرزو بر جوانان عیب نیست !!!
.
.
.
ما تو رشتمون ( مهندسی صنایع ) قانونی داریم به اسم قانون پارتو که میگه 80٪ از ثروت جامعه دست 20٪ از افراد جامعه هستش 
این مساله قابل تعمیم به سایر مسایل هم هست
مثلاً تو کارخانه 80٪ از دارایی کارخانه صرف خرید 20٪ مواد اولیه اون میشه
و یا 80٪ از زمان که صرف تولید یک قطعه میشه شامل 20٪ از مراحل تولید اون قطعه میشه
ما از این قانون برای افزایش بهره وری در جاهایی که تغییرات بیشترین تاثیر رو دارند استفاده می کنیم
.
.
.
حرفی رو که در مورد جمع کردن افرادی رو که تو زندگیت دیده بودی رو دوباره به یادت بیار
واقعیت اینه که جمع کردن همه این افراد نه تنها خیلی سخته بلکه اگه بخوام رو راست باشم باید بگم غیر ممکنه !
ولی قانون پارتو باز اینجا مشکلات رو حل می کنه
80٪ از تاثیراتی رو که تو توی زندگیت گرفتی رو 20٪ افرادی که تو زندگیت دیدی روت گذاشتند !!! ( فکر کنم به این میگن ارتباط بین سنعط و دانشقاح !!! )
برای همین من رفتم دنبال جمع کردن اون 20٪
بهترین دوران زندگی من دورانی بود که در راهنمایی حافظ درس خوندم
حافظ هیچ چیزی خاصی نسبت به سایر مدارس نداشت
چیزی که اونو از بقیه متفاوت می کرد معلمایی بودند که برات مثل پدر بودند و دوستایی که مثل برادر بودند
حرف ها و تکیه کلام های معلم ها ، خصوصیت بچه ها ،‌ . . . ، همه اینا چیز هایی هستند که بعد از این سال ها هنوز با من موندند
سال تحصیلی 78 - 79 ما سال سوم راهنمایی بودیم و بعد امتحان نهایی راه ما از هم جدا شد
ولی دل هامون نه
امسال من بعد از عید فطر دفتر تلفن قدیمی مو آوردم و سعی کردم بچه ها رو پیدا کنم
شماره هایی که از بچه ها داشتم 6 رقمی بودند !!!
اون سال ما 3 تا کلاس سوم بودیم که با فرض 30 نفره بودن کلاس در کل 90 نفر می شدیم
من تونستم با هزار ژانگولر بازی 42 نفر از بچه ها رو پیدا کنم
البته ناگفته نماند که با بعضی هاشون هم دبیرستانی و هم دانشگاهی هم بودم و این مساله خودش کمکی بود
بچه ها رو جمع کردم و 5 شنبه 2 مهر همگی رفتیم مدرسه راهنمایی حافظ
نهایتاً 30 نفری از بچه ها اومدند ( البته نشد که هممون تو یه لحظه همگی با هم باشیم ، چون یه عده فقط برای نیم ساعت اومدند و یک عده هم دیر اومدند )
چون روز دوم بود و هنوز مدرسه رو فرم نیومده بود و بعضی از معلم ها هنوز نیومده بودند بعضی از بچه ها جای معلم هاشون سر کلاس رفتند !!!
روز واقعاً فوق العاده ای بود
نه تنها برای ما که معلم هامون هم اعتراف کردند که تا حالا نشده بود بچه ها بعد 10 سال همگی با این تعداد به مدرسه سر بزنند
.
.
.
برای پیدا کردن بچه ها دست به هر کاری زدم
مثلاً برای پیدا کردن یکی از بچه ها ، ‌از طریق دوست یکی از دوستام شماره داماد یکی از بچه ها رو پیدا کردم و از طریق دامادشون اونو پیدا کردم
یا مثلاً یکی از بچه ها یه نشونی بهم داد و گفت 10 سال پیش دایی یکی از بچه ها فلان جا مغازه داشت و منم رفتم اونجا و از طریق داییش پیدا کردم
یکی رو از طریق مستاجرشون
. . . 
خلاصه دست به هر کاری زدم !!! ( البته نه هر کاری ها !!! )
.
.
.
همه اینا به کنار
جالبش این بود که هیچ کدوم از بچه ها براشون قابل قبول نبود که این کارا داره از طرف من انجام میشه
کسی که همیشه سرش به کار خودش بوده و کاری به کار هیچ بنی بشری نداشت
کسی که از هم دوره ای های خودش فقط اسم بچه هایی رو می دونست که فقط اسمشون تو لیست کلاس بوده و 3 سال هم مدرسه ای بودن باعث نشده بود بخواد بقیه رو بشناسه
ولی کار دنیا همیشه وارنونست


.
.
.

پ . ن . 1 : راستش از وقتی که این اتفاق افتاد همش می خواستم در موردش بنویسم ولی همیشه یه جوری از زیرش در میرفتم ، چون زیادی شخصی بود و واقعیت اینه که منم اهل این جور بلاگ ها نیستم و از وقتی این وبلاگ رو راه انداختم کلی هم ناپرهیزی کردم

پ . ن . 2 : از یار های دبستانیم ممنونم که به من کمک کردند تا رویامو به واقعیت بدل کنم

پ . ن . 3 : دودل بودم که عکس بزارم یا نه . . . حالا میزارمش باشه تا ببینم صدای کی در میاد تا اون موقع یه فکری می کنم !!! ( توضیح عکس : یکی از چندین عکس دست جمعی که گرفتیم ، ولی همون طور که گفتم نشد که هممون تو یه لحظه با هم باشیم ، چون یا یه عده رفته بودند و عده ای دیر آمدند ) ( خوشبختانه به لطف تکنولوژی دیگه لازم نیست کسی پشت دوربین بایسته تا مرد پشت دوربین از خاطره ها پاک نشه )

پ . ن . 4 : بهترین خاطره اون روز فوتبالی بود که تو حیاط بازی کردیم !!!

پ . ن . 5 : اون دوران تخته ها سیاه بودند ، شاید برای همینه که ما سیاه بخت شدیم . . . الان تخته ها سفید شدند ، بیایید کمک کنیم نسل بعد چون ما نباشه

پ . ن 6 : شدیداً تنبل شدم ، سال روز در گذشت کازانتزانکیس ، مشیری و امین پور و تولد مموتی ( !!! ) و روز جهانی کوروش کبیر گذشت ، با اینکه برای همشون هم بلاگ نوشتم ولی نتونستم ( نخواستم ) پستشون کنم ،‌ نوشته ها راضیم نکردند . . . البته به این معنی نیست که این راضیم کرد . . . ولی اینو نوشتم که فقط بگن آپ شده !!!

پ . ن . 7 : آقای نارنجی و آقای قرمز هر کدوم از یه طرف پشت بوم افتادند ولی اگه حرف های قرمز به نظرت منطقی میاد برای اینه که من طرف صحبتم رو اشتباه انتخاب کردم !!! D:

پ . ن . 8 : ببخشید که طولانی شد و ممنون که تحمل کردید

پ . ن . 9 ( اضافه شده در 88/8/10 ) : اینو یادم رفت بگم که ساعت 12 که از مدرسه اومدیم بیرون از سه راه گوهر دشت تا درختی با ع.ن. پیاده رفتم . اون روز تماماً آفتابی بود ولی وقتی ما بیرون اومدیم بارون شروع شد ،،، وای که چه پیاده روی عالی بود ، عین 2 ساعت رو بارون بارید ،،، قدم زدن تو یه روز بارونی با یه دوست خیلی خوب چیزی نیست که آدم بتونه فراموشش کنه ، ممنونم ع.ن.

"آسیب شناسی سرور یک تراوین ایران" یا "چی شد که به جنبش سبز خیانت کردم !!!"


تراوین,Travian


همه چیز از پاییز سال قبل شروع شد
زمانی که تحت فشار پروژه تخصصیم بودم ( که می تونید اینجا جریانات مربوط به اون رو بخونید )
در اون دوران برای رهایی از فکر و خیالات خرد کننده دانشگاه به یه آرام بخش قوی ( یا همون Pain Killer ) احتیاج داشتم
در اون دوران بود که با تبلیغات بازی بایت فایت مواجه شدم که تازه سرور ایرانش تاسیس شده بود
ایده تحریک کننده ای بود : نبرد بین خون آشام ها و گرگینه ها
منم ثبت نام کردم و مشغول بازی شدم تا اینکه زد و سایت فیلتر شد !!!
که البته این مساله نتونست جلوی بازی مارو بگیره
خیلی ها به هر سختی بود به بازی ادامه دادند
اونجا من یه سرباز عادی تو قبیلمون بود ( اونجا به اتحاد می گفتند قبیله )
و متاسفانه رییس قبیلمون یکی از اشخاصی بود که با فیلتر شدن سایت بازی رو ترک کرد
من تمام تلاشم رو کردم که پرنس قبیله ( که اونجا معنی معاون رو می داد ) به قدرت بروسم و لیدرش کنم
ولی بعد از 2 هفته باز لیدر جدید گذاشت رفت و قبل رفتنش منو لیدر قبیله کرد !
حالا منو بگو که مشکلات دانشگاه رو از یه طرف داشتم و مشکلات اداره قبیله رو از یه طرف دیگه !
از یه طرف دیگه بازی داشت دیگه خیلی مسخره میشد
شدیداً شانسی شده بود و استراتژی معنی خودش رو از دست داده بود ( کسایی که تجربه بازی با بایت فایت رو داشته باشن می دونند چی میگم )
خلاصه کم کم اون دوران بود که تبلیغات بازی تراوین رو تو یاهو دیدم
اون موقع هنوز سرور تست ایران ایجاد شده بود
منم بایت فایت رو وداع گفتم و قبیله و اکانت رو دادم دست پرنس قبیله و اومدم بیرون ( یادم میاد پرنس اتحاد اون موقع یه پسری بود که پیش دانشگاهی بود و امیدوارم که کنکور قبول شده باشه )
کسایی که سرور تست ایران رو تجربه کردند می دونند که سرور هنور کاملاً ترجمه نشده بود و نیمه فارسی نیمه آلمانی بود
خلاصه به هزار بد یختی بازی رو یاد گرفتیم و ادامه دادیم که یه دفعه دیدم قراره سرور ریست بشه و سرور 1 ایران به صورت کاملاً فارسی آغاز بشه
سرور 1 ، 21 بهمن 87 کارش رو شروع کرد و منم ساعت 16:22 دقیقه بازی رو شروع کردم
و تا امروز بازی ادامه داشت
تو 7 فرودین 2 تا مهاجرم حاضر بود و مهاجر سوم هم داشت ساخته میشد که ده دوم رو بزنم که قرار شد بریم بازدید خونه یکی از اقوام
این 2 ساعت دوری از کامپیوتر باعث شد که یکی از همسایه هام به اسم کولی با حمله به من 2 تا مهاجرم رو بکشه و خودش هم بعد ها اعتراف کرد که این کار بزرگترین اشتباهش در این بازی بوده چون باعث شد تنها کسی باشه که من در حذف اکانتش کاملاً نقش داشته باشم !!! ( من تمام سعیم رو کردم به کسی آسیب نزنم ، خیلی ها رو هم تحت حمایت خودم گرفتم ولی کولی رو هیچ وقت نبخشیدم و اون بلا رو سرش آوردم )
بازی لحضات تلخ شیرین زیادی داشت
من ابتدا تو اتحاد I.R.A.N بودم و با mashhad ( که الان نفر اوله سروره ) هم اتحادی بودم که با نابود شدن رییس اتحاد توسط تری دات ها ( اینو واسه اونایی می گم که از بازی خبر ندارند : تری دات یا همون 3 تا نقطه !!! ) اتحاد از هم پاشید و من به اتحاد نکسوس پیوستم و این اتفاق بود که باعث شد من همیشه کینه تری دات ها رو تو دلم داشته باشم
اومدن من به نکسوس مصادف بود با دوران آغاز جنگ بین تری دات و نکسوس ، که در نتیجه این جنگ ، و در مقابل حرکت زشت و نا جوان مردانه تری دات ها میثم ( لیدر کل نکسوس ها و کسی که اون موقع نفر اول سرور بود ) حذف اکانت کرد
این کار ضربه بزرگی به ما ( نکسوس ها ) زد و باعث شد که بالاخره پای تری دات ها به شمال شرقی باز بشه
البته جسارت و قدرت مدیریت ، لیدر های جدید باعث شد تا خیلی زود شمال شرقی اتحاد خودش رو بدست بیاره و مجدداً در مقابل تری دات ها صف آرایی کنه و این بار با نام هیرو
تری دات ها که حالا فکر می کردند کسی جلو دارشون نیست حمله به جنوب شرقی و جنوب غربی رو آغاز کردند و بساط جاج ها رو از منطقه برچیدند
جاج هایی که در زمان جنگ نکسوس و تری دات بیرون گود ایستادند تا نکسوس و تری دات هم دیگرو داغون کنند و بعد وارد صحنه بشن و خودشون کارا رو تموم کنن ، ولی محاسبیتشون درست از آب در نیومد و خودشون منقرض شدند !
.
.
.
این رو هم اضافه کنم که یکی از اتفاقاتی که بزرگترین ضربه رو به نکسوس زد این بود که NOOB که بعد میثم قوی ترین شخص سرور بود وسط جنگ نکسوس رو ول کرد و رفت تو تری دات و همین مساله بود که باعث شد من و خیلی های دیگه از دستش حسابی شاکی باشیم ولی همین که چند وقت پیش حذف اکانت کرد دلم براش تنگ شد ! چون به خاطر فاصله کمی هم که داشتیم یه جورایی به این خطر بزرگ عادت کرده بودم ،‌ امیدوارم اونم هر جا هست موفق باشه
.
.
.
خلاصه تعطیلات عید که تموم شد من به خاطر اینکه باید به خاطر کارآموزی کارخونه می رفتم دیگه امکان بازی نداشتم برای همین اکانت رو به پسر داییم BEHOYA سپردم ، که خیلی از زحمت ها رو ایشون کشیدند و اکانت رو سر پا نگه داشتند و این دوال بازی کردن ما تا آخر تابستون ادامه داشت ولی با شروع دانشگاه ها بهویا باید به دانشگاهش می رسید و اکانت رو ول کرد و من کاملاً تنها شدم
.
.
.
همه ما که تا اینجا بازی کردیم فقط و فقط برای این بود که منتظر ناتار ها بودیم
ناتار هایی که تا چند هفته بعد وارد میشن
یعنی میشه گفت سرور داره به سرانجام خودش نزدیک میشه و رقابت واقعی تازه داره شروع میشه
.
.
.
از aliha دوست خوبم که با اومدنش به بازی باعث شد من خودم انگیزه بگیرم و بازی رو ادامه بدم ممنونم
از mehrdadsan ، Peace-Seeker و ostekhony معذرت می خوام که با چیف کردن ده هاشون باعث نارحتیشون شدم
از همسایه های خوبم hellbhell و Pezhman (که هر دو حذف اکانت کردند ) و ghadvabala ، Amin K ، kasra ، nazanin. ، Hasani ، mohamadhosin ، reziman ، portalash و lord021 که همیشه پشت من ایستادند و به من کمک کردند ممنونم
از لیدر های خوبمون Syndrome ، matin the teror ، blackie ، rise of nation و luckyboy ممنونم و ازشون خیلی چیزا یاد گرفتم
از دوست های خوبم albaloo123( که حذف اکانت کرد ) ، walace هم ممنونم که همراهیم کردند
از همه بچه های Lethal03 که منو در مقام لیدر اتحاد تحمل کردند ممنونم و امیدوارم منو به خاطر اینکه چزوندمشون ببخشند ، ولی همون طور که تو نامه خداحافظی هم بهشون گفتم همش به خاطر خودشون و اتحاد بود
باز مجدداً از ghadvabala ، blackie و rise of nation برای کمک هایی که برای اداره اتحاد به من کردند ممنونم
امیدوارم فاتح سرور شما دوستای گلم باشید
تری داتی های . . . شما رو هم ببخشیدم !!! D:
.
.
.
حالا بپردازم به جریان خیانت !
تو ماه مرداد من 5 روزی رفتم مسافرت و متاسفانه کسی نبود که بتونم اکانت رو بهش بسپرم
برای همین مجبور شدم تمام مدت با موبایل و GPRSش به بازی ادامه بدم
تو اون 5 روز طوری فعالیت کردم که کسی متوجه غیبت من نشد
ولی وقتی قبض موبایلم اومد تازه فهمیدم چه گندی زدم !!!
من که تمام این مدت موبایل رو تحریم کرده بودم و sms  و تماس هامو به کمترین میزان رسونده بودم یه دفعه با یه قبض موبایل 154 هزار تومانی مواجه شدم که 144 تومانش فقط مال GPRS بود !!!
فکر کنم الان تو ایران رکورد دار استفاده از GPRS باشم !
واقعاً واسه خودم متاسفم که همچین خیانتی به جنبش سبز کردم
هیچ وقت خودم رو نمی بخشم
.
.
.
این بود داستان من از سرور 1 تراوین ایران !!!

آگهی استخدام,تراوین,طنز

------------------------------------------------------------------------------------------------------

پ.ن. 1 : انگیزه اصلیم برای ترک بازی اینه که با نبود این بهانه شاید بشینم سر درسام و برای ارشد آماده بشم

پ.ن. 2 : همیشه پست هایی که می خوام بفرستم رو اول روی کاغذ می نویسم ، بعد شونصد بار ویرایش می کنم ، بعد تایپش می کنم ، اون موقع هم کلی تغییرات توش میدم ، ولی اینو نشستم و تایپ کردم ، چون نوشتن از دوستان نیاز به ویرایش نداره
 
پ.ن. 3 : ببخشید اگه خیلی طولانی شد ، ولی باور کنید خیلی از مطالب رو نگفتم و از کنارشون گذشتم

پ.ن. 4 : راستش اینو برای این نوشتم که این حماقتم در تاریخ ثبت بشه و هیچ وقت فراموشش نکنم

پ.ن. 5 : این همه لینک گذاشتم ولی مال خودمو نذاشتم ! اینم لینک اکانت خودم !

پ.ن. 6 : بهمن امسال که سرور ریست میشه این لینک ها هم از کار می افته ، ولی خاطره همتون همیشه با من خواهد بود

پ.ن. 7 : خداحافظ دوستای گل تراوینی


از تو لبخند می خواهیم : به مناسبت 21 مهر ، زاد روز سید محمد خاتمی


سید محمد خاتمیسید محمد خاتمیسید محمد خاتمیسید محمد خاتمی

پیش نوشت : پیشنهاد می کنم قبل از خواندن این پست نگاهی به این "مطلب" بیندازید
.
.
.
چه ها که در این یک سال بر ما نگذشت

آقای خاتمی سال پیش را به خاطر دارید ؟
به خاطر دارید از شما درخواست کردم نیایید ؟
به خاطر دارید به شما وعده دادم اگر قدم بردارید بر می خیزیم ؟

آقای خاتمی
کوفی عنان , سید محمد خاتمیبه یاد دارید که در سال گذشته تولدتان را با حضور کوفی عنان و جمعی دیگر از بزرگان جهان که به بهانه کنفرانس دین در دنیای جدید به ایران آمده بودند را جشن گرفتید ؟

به راستی در فاصله 65 سالگی تا 66 سالگی شما چند سال طی شده ؟

هنوز هم نمی توانم باور کنم که تمام این اتفاقات که رخ داده در طول یک سال اتفاق افتاده باشد
.
.
.
همیشه دوستتان داشتم ولی نمی دانستم که چطور اینچنین مردمان را شیفته خود می کنید
تا روز 25 آذر
تا آنکه توانستم در چند متری شما بنشینم
شما سخن بگویید و من با گوش جان ببلعم
تازه آن زمان بود که متوجه شدم چرا شما را شمعی در باد می نامند
و حال می دانستم چرا محبوبید
چرا که چون شمع گرما و روشنی می پراکانید
.
.
سید محمد خاتمی در جشن شب یلدا 40چراغ.
دیروز روز بزرگ داشت حافظ بود

حافظ
به یاد دارید آن تفالی را که درشب یلدا 84 در میان 40 چراغیان زدید ؟

عشق بازی و جوانی و شراب لعل فام
مجلس انس و حریف همدم و شرب مدام
ساقی شکر دهان و مطرب شیرین سخن
همنشین نیک کردار و ندیم نیک نام

و این به حال و روز آن دوران چه شبیه بود
سید محمد خاتمی , 40چراغ , شب یلدا
ولی هدفم از این حرف خاطره ای دیگر بود
خاطره شب یلدا سال گذشته که باز در بین قلم داران 40چراغ بودید
این بار نیز نتیجه جادوی انگشتتان و سحر کلام حافظ حقیقتی بود که بعدها معانیش را درک کردیم

ز در درآ و شبستان ما منور کن / هوای مجلس روحانیان معطر کن
اگر فقیه نصیحت کند که عشق مباز / پیاله ای بدهش گو دماغ را تر کن
به چشم و ابروی جانان سپرده ام دل و جان / بیا بیا و تماشای طاق و منظر کن
ستاره ای شب هجران نمی فشاند نور / به بام قصر برآ و چراغ مه پر کن
بگو به خازن جنت که خاک این مجلس / به تحفه برسوی فردوس و عود مجمر کن
ازین مزوجه و خرقه نیک در تنگم / به یک کرشمه صوفی وشم قلندر کن
چو شاهدان چمن زیر دست حسن تواند / کرشمه بر سمن و جلوه بر صنوبر کن
فضول عقل حکایت بسی کند ساقی / تو کار خود مده از دست و می به ساغر کن
فال گرفتن سید محمد خاتمی در شب یلداحجاب دیده ادراک شد شعاع جمال / بیا و خرگه خورشید را منور کن
طمع به قند وصال تو حد ما نبود / حوالتم به لب لعل همچو شکر کن
لب پیاله ببوی آنگهی به مستان ده / بدین دقیقه دماغ معاشران تر کن
پس از ملازمت عیش و عشق مهرویان / ز کار ها که کنی شعر حافظ  از بر کن
.
.
.
به راستی به مانند همیشه حضرت حافظ به حقیقت گفت
به راستی که با دل و جان به راحت افتادیم
بر زیر ستارگان شب بر بام قصر های کوچکمان شدیم و فریاد بر آوردیم : الله اکبر
و دیدید که جوانان این خاک بر خون خود غلتیدند و بر فردوس شدند
.
.
.
سال گذشته شما را کوروش زمانه نامیدم
و از شما ممنونم که به من و دیگران ثابت کردید که اینچنین هستید
.
.
.
باز امسال نیز چون سال گذشته از شما درخواستی دارم

آقای خاتمی ، ‌برایمان لبخند بزنید که لبخند شما امید ماست

ممنونم
.
.
.
تولدتان مبارک

سید محمد خاتمیسید محمد خاتمی
جشن تولد 66 سالگی سید محمد خاتمیسید محمد خاتمی

------------------------------------------------------------------------------------------------------
 


پ.ن. 1 : از "راسپین" ممنونم که این فرصت رو به من داد تا بتونم آقای خاتمی رو از نزدیک ببینم

پ.ن. 2 : اگر روی عکس ها کلیک کنید بزرگ می شوند

خالق و قاتل حاج کاظم : به مناسبت 2 مهر ، تولد ابراهیم حاتمی کیا



آژانس شیشه ای,حاج کاظم

همیشه در انتخاب "تر" و "ترین" ها مشکل داشتم . در مورد همه چیز
مثلاً اگر کسی از من بپرسد بهترین فصل از نظر من چه فصلیست ، از او می پرسم منظورت از نظر کدام ویژگیست ؟ از نظر میزان گرما ؟ سرما ؟ میزان وزش باد ؟ بارش باران ؟ ابری بودن آسمان ؟ . . . ؟
یا اینکه از من بپرسند تو کدام نویسنده رو بیشتر دوست داری از آن شخص می پرسم : نویسندگان مرد یا زن ؟ در میان جنایی نویسان یا عاشقانه نویسان ؟ در میان رئال نویسان یا فانتزی نویسان ؟ . . . ؟

این مساله در هر موردی صادق است و در مورد فیلم که دیگر فاجعه است
اما . . . ه
اما در این میان ( مانند هر چیز دیگر در این دنیا ) یک استثنا وجود دارد
و آن انتخاب بهترین فیلم ایرانیست
انتخاب من نیز مانند بسیاری دیگر بدون لحظه های شک آژانس شیشه ای است
.
.
.
آقای حاتمی کیا ، شما همواره در صحبت های خود گفته اید که چون فرزند انقلاب هستید و مرد جبهه ، به خود این اجازه را می دهید که به نقد این موضوعات بپردازید
می گویید حاج کاظم را خلق کردید که نماد مردان راستین آن دوران باشد
اما آقای حاتمی کیا . . . ه
همان طور که گفتم شما بهترین فیلم ایرانی را ساخته اید
ما همگی خصوصیات فیلم های ایرانی را میدانیم : شخصیت های سطحی و باور نا پذیر ، واکنش های محال و دروغین ، دیالوگ های شعارزده و غیر قابل باور که تحت هیچ شرایطی از دهان هیچ کسی خارج نمی شود

حاج کاظم شما هم در بهترین حالت از این دست شخصیت هاست و متاسفانه واقعیت این است که شما آبروی همه حاج کاظم ها را بردید
شما با خلق یک حاج کاظم همه حاج کاظم های دوران ما را کشتید
شما می گویید هم دم و همراه حاج کاظم ها بودید اما . . . ه
اما شما ذره ای از وجود این مردان را درک نکردید
هیچ متوجه نشدید حرفشان چه بود . . . راز دلشان چه بود
شما فقط اسلحه در دستشان را دیدید ، جان نهاده بر دستانشان را ندیدید
شما فقط خم و راست شدنشان را بر سجاده خاک دیدید و عشق بازیشان را خدایشان را ندیدید
شما هیچ چیز از روح والای آنان ندیدید
.
.
.
آقای حاتمی کیا
حاج کاظم ها خیلی صبورتر از چیزی بودند که شما به تصویر کشیدید
خیلی آرام تر و سر به زیر تر بودند
حاج کاظم هایی که با هزاران زخم بر جسمشان از جبهه ها به خانه برگشتند ، در برابر مشکلات زندگی ( بخوانید مشکلات ما ) هرگز کمر خم نکردند
عصبانی نشدند . . . فریاد نزدند . . . اسلحه بر دست نگرفتند . . . مردمی را که جانشان را برای دفاع از آن ها به خطر انداخته بودند را گروگان نگرفتند . . . کسی را تهدید نکردند
ما نیازی به نماد سازی شما نداریم
ما حاج کاظم های واقعی را دیدیم
دیدیم که وقتی خسته شدند
جانشان بر لبشان رسید
بدون آنکه آسیبی به کسی بزنند
بر مقابل "خانه ملت" رفتند و خود را به آتش کشیدند
این بود رسم حاج کاظم ها
.
.
.
شما بر خلاف تصور خود هیچ از حاج کاظم ها نمی دانید . . . هیچ
.
.
.
مگر با افتخار هزاران بار نگفتید که با حاج کاظم ها یار و همراه بودید ؟
پس چرا مرام و معرفت آن ها در شما نیست ؟
این سکوت شما قبل و بعد انتخابات برای چیست ؟
مگر باز همین کاظم ها نبودند که با یک پا و با سینه هایی مالامال از درد و صدای خس خس همراه مردم به خیابان ها ریختند
.
.
.
نه آقای حاتمی کیا
شما فقط یک طبل تو خالی هستید
.
.
.
کسی چه می داند
شاید هم 48 سالگی شما را چنین محتاط کرده
.
.
.
کسی که او را تک تیر انداز سینمای ایران می دانستیم
کسی که با یک شلیک کار را تمام می کند و همواره به هدف می زند

.
.
.
آقای حاتمی کیا
تنها خواسته ما از شما این است : سکوت را بشکنید
حاج کاظم دروتان را آزاد کنید
.
.
.
راستی
ببخشید
عصبانی بودم و خودتان هم بی تقصیر نبودید
تولدتان مبارک
هر چند دیر است
اما به قول یک دوست ، لااقل امروز کسی تولدتان را تبرک نگفته بود


------------------------------------------------------------------------------------------------------

پ . ن . 1 : 2 مهر اصلاً وبلاگ نداشتم که بخوام پستی ارسال کنم ! برای همین خود را از گناه دیر ارسال کردن این پست مبرا می کنم !!! ه

پ . ن . 2 : همه اون حرفایی که بالا زدم نظر واقعی من در مورد حاتمی کیا نیست ، ولی وقتی یه نفر خوابه و نمی خواد هم بیدار بشه یه تلنگر عیبی نداره ( هر چند قبول دارم که تلنگرم مثل این بود که با بیل بزنم !!! ) ه

هزاران بار گفتند و من نیز گویم : می نویسم پس هستم




من زنده نیستم

مرده ای متحرکم

با خواندن جان می گیرم

و با نوشتن زندگی می کنم