امروز درست یک روزه وُ یک ماهه و ُ یازده ساله که ندیدمت
نیمرخ رو میگم
فَ فَ رو میگم
هپت هپت هفتاد و هفت رو میگم
.
.
.
77/7/7 رو یادت میاد ؟
یادت میاد اون روز ها و اون دوران رو با کیا می گذروندی ؟
یادت میاد اون روز ها و اون دوران رو با کیا می گذروندی ؟
یادت میاد آدم هایی که در اون دوران دنیای تو رو تشکیل می دادند کیا بودند ؟
الان چند نفرشون موندند ؟
چند نفرشون هنوز تو دنیای تو جا دارند ؟
با چند نفرشون هنوز هم دل هستی نه اینکه مثل بقیه آدم ها باهاشون فقط ( اونم نا خواسته ) هم شهری باشی ؟
چند نفرشون رو تو شهر دود گرفتت دیدی و از نگاهش فرار کردی که خدایی نکرده مجبور بشی از وقت گران بهات بگذری و سلامی بدی ؟
اصلاً چند نفرشون رو به یاد داری ؟
شاید تو هم مثل این میلیون ها آدمی باشی که دوستای 77/7/7 رو 1 روزو ، 1 ماهو 11 ساله که ندیدی
اصلاً چند نفرشون رو به یاد داری ؟
شاید تو هم مثل این میلیون ها آدمی باشی که دوستای 77/7/7 رو 1 روزو ، 1 ماهو 11 ساله که ندیدی
ولی چرا یا همون سوال معروف "چی شد که این طور شد ؟"
..
.
حتماً انتظار داری که بگم عجب دوره زمونه نامردیه و هیچ کس به فکر و هیچ کس نیست و از این جور حرفا !
ولی نه
چرا زمونه رو بگم ؟ میگم خودت عجب آدم نامردی هستی که به فکر هیچ کس نیستی !
چرا زمونه رو بگم ؟ میگم خودت عجب آدم نامردی هستی که به فکر هیچ کس نیستی !
با زدن این حرف ها حتماً توجیح های بیشمارت قطار وار ردیف میشن
رفتن از ابتدایی به راهنمایی ، از راهنمایی به دبیرستان ، از دبیرستان به دانشگاه
رفتن از ابتدایی به راهنمایی ، از راهنمایی به دبیرستان ، از دبیرستان به دانشگاه
عوض کردن خونه و محله
مهاجرت از شهری به شهر دیگه
تا دلت بخواد میشه دلیل آورد
.تا دلت بخواد میشه دلیل آورد
.
.
آره دلیل زیاده ! خوب که چی ؟
آخه برای چی باید دلیل آورد ؟
آخه برای چی باید دلیل آورد ؟
در حالی که تو درست بودن اون حرفت شک هست !
اصلاً برای چی باید با کسی که تو سال 77 می شناختی رابطه داشته باشی ؟
اصلاً برای چی باید با کسی که تو سال 77 می شناختی رابطه داشته باشی ؟
اصلاً برای چی باید به یادت داشته باشیشون ؟
که چی ؟
آره . . . حرف از دوست و دوستی های قدیمی زدن شیرینه
ولی هر دوستی یک آزمایشه
یک مرحله هستش که باید بهش وارد بشی و اگه رشد نکنی و ازش خارج نشی بازنده ایآخه دوست دوران ابتدایی و راهنمایی و دبیرستان به چه درد آدم می خوره ؟
هم محله ای های سابق رو می خوام ببینم که چی ؟
.
.
.
آره درسته
هر دوستی یه امتحانه
ولی مگه آدم آموخته های و تجربه هایی رو که از هر آزمون به دست میاره رو دور میریزه ؟
مگه فقط شرط ، شرط عبور از امتحانه ؟
دیگه چیزی بعدش مهم نیست ؟
..
.
باشه
ولی بگو ببینم
کسی که باهاش تو دوران ابتدایی تو یه نیمکت می نشستی چه به کار الان من میاد غیر اینکه یه سری خاطره تلخ و شیرین رو برام تداعی کنه چه کار دیگه ای برام می تونه انجام بده ؟
.
.
.
تو از کجا می دونی اون الان کجاست و چه کارست ؟
چه میدونی الان تو چه موقعیتیه ؟
چه میدونی الان تو چه موقعیتیه ؟
شاید اگه بودی می تونستی بهش کمک کنی
اصلاً شاید اون می تونست یه گره از کار تو باز کنه
دنیاست دیگه
چه می دونی ؟؟؟
..
.
اینم قبول
ولی بگو ببینم
این دوست با معرفت که قراره گره از کار من باز کنه کجاست پس ؟
چرا تو این همه سال یه سری به من نزده ؟
یه خبری از من نگرفته ؟
یه خبری از من نگرفته ؟
اینه معنی دوستی که ازش حرف میزنی ؟
این قراره مشکل منو حل کنه ؟
این که تو این همه سال حتی یه زنگ هم به من نزده !
منی که نه خونمون عوض شده
نه تلفنمون عوض شده
حتی کابل برگردون هم نشده که بگم شماره ها جا به جا شده و به این بهانه نتوسته پیدام کنه !
این رفیق که میگی که بهتره بگم این نارفیق حتی نخواسته ببینه من زندم یا مرده
اون وقت تو میگی اگه باهاش ارتباط داشتم مشکلش رو هم حل می کردم ؟؟؟!
..
.
واقعاً ببخشید
نمی دونستم تفکرات شما مثل کشیش های قرون وسطاست که فکر می کردند زمین در وسط کاینات قرار داره و مه ، خورشید و فلک دور زمین و آدم هاش می گردند
چرا فکر می کنی جایی که تو واستادی مرکز زمینه
چرا فکر می کنی که این قدر خاص و ویژه ای که آدم و عالم باید همیشه به یاد شما باشن و ازتون یاد کنن و تا کمر خم شده در خدمت شما ؟!
اگه اون نامرده و حق دوستی رو به جا نیاورده تو چرا کم گذاشتی ؟ تو چرا نامردی کردی ؟
تو چرا نرفتی دنبالش که هم شادش کنی از این که ببینه به یادش بودی و هم اینکه شرمنده بشه از رفاقتی که برات نکرده ؟؟؟
تو چرا نرفتی دنبالش که هم شادش کنی از این که ببینه به یادش بودی و هم اینکه شرمنده بشه از رفاقتی که برات نکرده ؟؟؟
چرا برای یه بار هم که شده نخواستی خودت اون کسی باشی که دوستی رو معنی می کنه ؟
چرا نخواستی تو کسی باشی که هر وقت صحبت از وفاداری میشه تو رو مثال بزنن ؟
چرا نخواستی تو کسی باشی که هر وقت صحبت از وفاداری میشه تو رو مثال بزنن ؟
چرا ؟ چون ترسیدی تو این راه مجبور بشی هزینه هایی بپردازی ؟
ترسیدی خدایی نکرده یکی ازت کمک بخواد !
تو هم که گرفتار ! اصلاً وقت سر خاروندن نداری ! چه برسه بخواهی به یه نفر هم کمک کنی !
تو همین بتونی گیلیم خودت رو از آب بکشی شاه کار کردی ! نه ؟
از این جور حرفا دیگه ! نه ؟
..
.
ببینم حالت خوبه ؟
تا حالا تو زمین زندگی کردی ؟ تجربشو داری ؟ نکنه از مریخ اومدی که از هیچی خبر نداری !
اصلاً تو از گرفتاری های زندگی چی می دونی ؟
ببینم . . .
اصلاً می دونی دغدغه چیه ؟ داشتی تا حالا ؟
دانشگاه می دونی یعنی چی ؟ استاد و پروژه برات معنی داره ؟ افتادن و مشروطی تا حالا به گوشت خورده ؟
کار داری ؟ خرج زندگی چیزی رو تو ذهنت تداعی می کنه ؟ معنی اخراج و بیکاری رو می دونی ؟
.
.
.
مشکل تو اینه که فکر می کنی فقط خودت دچار این مسایل هستی
ولی شاید هم راست میگی
ولی شاید هم راست میگی
ما آدم ها واسه خودمون یه دنیا ساختیم ، گرفتاری هاشم خودمون علم کردیم
بعد برای اینکه بخواهیم ارزش های جامعه مون رو نشون بدیم تعابیر غیر ممکن و اسطوره ای از دوستی (و خیلی چیز های دیگه ) ساختیم
ببخشید
من اصلاً طرف صحبتم رو اشتباه انتخاب کردم !!! .
.
.
برو بزار باد بیاد !
منو باش که فکر می کردم تو دوستمی و می تونستم بهت تکیه کنم !
تو هم مثل بقیه ایه
برو بالا
توقف بیجا مانع کسب است ! .
.
.
.
.
چند سال پیش قبل اینکه کانال super RTL قطع بشه یه کارتون میداد که مال والت دیزنی بود
به این صورت بود که یه سالن خیلی بزرگ بود که تو اون همه شخصیت های کارتون های دیزنی حضور داشتند
همشون ! حتی اونایی که تو یه سکانس نقش درخت هم بازی کرده بودند حضور داشتند و مجری برنامه هم میکی موس بود
این به صورت سریال هر روز پخش میشد و هر روزش مال یه شخصیت بود و خاطرات اونو با دادن تکیه هایی از اون کارتونی که توش بوده رو باز گو می کرد
.
.
.
پیش خودم فکر می کردم چی میشد اگه آدم می تونست همه آدم هایی رو که تو زندگیش نقش داشتند رو یه جا حتی شده واسه یه روز جمع کنه
حتی راننده تاکسی هایی هم که سوار ماشینشون شدی هم بودند
همه بودند تا این فرصت بهت داده بشه که از همشون تشکر کنی
به خاطر اینکه اگه الان اونجا هستی فقط و فقط به خاطر اون آدم هایی هستش که اونجا حضور دارند
تک تکشون رو تو بغلت می گرفتی و فشارشون می دادی !!!
تقریباً مثل فیلم "ماهی بزرگ"
چیه ؟؟؟ چرا اینجوری نگاه می کنی ؟ آرزو بر جوانان عیب نیست !!!
.
.
.
ما تو رشتمون ( مهندسی صنایع ) قانونی داریم به اسم قانون پارتو که میگه 80٪ از ثروت جامعه دست 20٪ از افراد جامعه هستش
این مساله قابل تعمیم به سایر مسایل هم هست
مثلاً تو کارخانه 80٪ از دارایی کارخانه صرف خرید 20٪ مواد اولیه اون میشه
و یا 80٪ از زمان که صرف تولید یک قطعه میشه شامل 20٪ از مراحل تولید اون قطعه میشه
ما از این قانون برای افزایش بهره وری در جاهایی که تغییرات بیشترین تاثیر رو دارند استفاده می کنیم
.
.
.
حرفی رو که در مورد جمع کردن افرادی رو که تو زندگیت دیده بودی رو دوباره به یادت بیار
واقعیت اینه که جمع کردن همه این افراد نه تنها خیلی سخته بلکه اگه بخوام رو راست باشم باید بگم غیر ممکنه !
ولی قانون پارتو باز اینجا مشکلات رو حل می کنه
80٪ از تاثیراتی رو که تو توی زندگیت گرفتی رو 20٪ افرادی که تو زندگیت دیدی روت گذاشتند !!! ( فکر کنم به این میگن ارتباط بین سنعط و دانشقاح !!! )
برای همین من رفتم دنبال جمع کردن اون 20٪
بهترین دوران زندگی من دورانی بود که در راهنمایی حافظ درس خوندم
حافظ هیچ چیزی خاصی نسبت به سایر مدارس نداشت
چیزی که اونو از بقیه متفاوت می کرد معلمایی بودند که برات مثل پدر بودند و دوستایی که مثل برادر بودند
حرف ها و تکیه کلام های معلم ها ، خصوصیت بچه ها ، . . . ، همه اینا چیز هایی هستند که بعد از این سال ها هنوز با من موندند
سال تحصیلی 78 - 79 ما سال سوم راهنمایی بودیم و بعد امتحان نهایی راه ما از هم جدا شد
ولی دل هامون نه
امسال من بعد از عید فطر دفتر تلفن قدیمی مو آوردم و سعی کردم بچه ها رو پیدا کنم
شماره هایی که از بچه ها داشتم 6 رقمی بودند !!!
اون سال ما 3 تا کلاس سوم بودیم که با فرض 30 نفره بودن کلاس در کل 90 نفر می شدیم
من تونستم با هزار ژانگولر بازی 42 نفر از بچه ها رو پیدا کنم
البته ناگفته نماند که با بعضی هاشون هم دبیرستانی و هم دانشگاهی هم بودم و این مساله خودش کمکی بود
بچه ها رو جمع کردم و 5 شنبه 2 مهر همگی رفتیم مدرسه راهنمایی حافظ
نهایتاً 30 نفری از بچه ها اومدند ( البته نشد که هممون تو یه لحظه همگی با هم باشیم ، چون یه عده فقط برای نیم ساعت اومدند و یک عده هم دیر اومدند )
چون روز دوم بود و هنوز مدرسه رو فرم نیومده بود و بعضی از معلم ها هنوز نیومده بودند بعضی از بچه ها جای معلم هاشون سر کلاس رفتند !!!
روز واقعاً فوق العاده ای بود
نه تنها برای ما که معلم هامون هم اعتراف کردند که تا حالا نشده بود بچه ها بعد 10 سال همگی با این تعداد به مدرسه سر بزنند
.
.
.
برای پیدا کردن بچه ها دست به هر کاری زدم
مثلاً برای پیدا کردن یکی از بچه ها ، از طریق دوست یکی از دوستام شماره داماد یکی از بچه ها رو پیدا کردم و از طریق دامادشون اونو پیدا کردم
یا مثلاً یکی از بچه ها یه نشونی بهم داد و گفت 10 سال پیش دایی یکی از بچه ها فلان جا مغازه داشت و منم رفتم اونجا و از طریق داییش پیدا کردم
یکی رو از طریق مستاجرشون
. . .
خلاصه دست به هر کاری زدم !!! ( البته نه هر کاری ها !!! )
.
.
.
همه اینا به کنار
جالبش این بود که هیچ کدوم از بچه ها براشون قابل قبول نبود که این کارا داره از طرف من انجام میشه
کسی که همیشه سرش به کار خودش بوده و کاری به کار هیچ بنی بشری نداشت
کسی که از هم دوره ای های خودش فقط اسم بچه هایی رو می دونست که فقط اسمشون تو لیست کلاس بوده و 3 سال هم مدرسه ای بودن باعث نشده بود بخواد بقیه رو بشناسه
ولی کار دنیا همیشه وارنونست
.
.
.
پ . ن . 1 : راستش از وقتی که این اتفاق افتاد همش می خواستم در موردش بنویسم ولی همیشه یه جوری از زیرش در میرفتم ، چون زیادی شخصی بود و واقعیت اینه که منم اهل این جور بلاگ ها نیستم و از وقتی این وبلاگ رو راه انداختم کلی هم ناپرهیزی کردم
پ . ن . 2 : از یار های دبستانیم ممنونم که به من کمک کردند تا رویامو به واقعیت بدل کنم
پ . ن . 3 : دودل بودم که عکس بزارم یا نه . . . حالا میزارمش باشه تا ببینم صدای کی در میاد تا اون موقع یه فکری می کنم !!! ( توضیح عکس : یکی از چندین عکس دست جمعی که گرفتیم ، ولی همون طور که گفتم نشد که هممون تو یه لحظه با هم باشیم ، چون یا یه عده رفته بودند و عده ای دیر آمدند ) ( خوشبختانه به لطف تکنولوژی دیگه لازم نیست کسی پشت دوربین بایسته تا مرد پشت دوربین از خاطره ها پاک نشه )
پ . ن . 4 : بهترین خاطره اون روز فوتبالی بود که تو حیاط بازی کردیم !!!
پ . ن . 5 : اون دوران تخته ها سیاه بودند ، شاید برای همینه که ما سیاه بخت شدیم . . . الان تخته ها سفید شدند ، بیایید کمک کنیم نسل بعد چون ما نباشه
پ . ن 6 : شدیداً تنبل شدم ، سال روز در گذشت کازانتزانکیس ، مشیری و امین پور و تولد مموتی ( !!! ) و روز جهانی کوروش کبیر گذشت ، با اینکه برای همشون هم بلاگ نوشتم ولی نتونستم ( نخواستم ) پستشون کنم ، نوشته ها راضیم نکردند . . . البته به این معنی نیست که این راضیم کرد . . . ولی اینو نوشتم که فقط بگن آپ شده !!!
پ . ن . 7 : آقای نارنجی و آقای قرمز هر کدوم از یه طرف پشت بوم افتادند ولی اگه حرف های قرمز به نظرت منطقی میاد برای اینه که من طرف صحبتم رو اشتباه انتخاب کردم !!! D:
پ . ن . 8 : ببخشید که طولانی شد و ممنون که تحمل کردید
پ . ن . 9 ( اضافه شده در 88/8/10 ) : اینو یادم رفت بگم که ساعت 12 که از مدرسه اومدیم بیرون از سه راه گوهر دشت تا درختی با ع.ن. پیاده رفتم . اون روز تماماً آفتابی بود ولی وقتی ما بیرون اومدیم بارون شروع شد ،،، وای که چه پیاده روی عالی بود ، عین 2 ساعت رو بارون بارید ،،، قدم زدن تو یه روز بارونی با یه دوست خیلی خوب چیزی نیست که آدم بتونه فراموشش کنه ، ممنونم ع.ن.